۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

مهرداد کرمی، فعال دانشجویی بازداشت شد

مهرداد کرمی فعال دانشجویی دانشگاه تبریز روز گذشته در تبریز وی را بازداشت کردند.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا از تبریز، ماموران امنیتی در ساعت نه صبح سوم آذر ماه با حمله به سرویس حامل این فعال دانشجویی اقدام به بازداشت وی کردند.
بر اساس گزارش دوستان وی ماموران امنیتی با ضرب و شتم اقدام به بازداشت وی کردند.

انتقال دو زندانی سیاسی به بند ۲۰۹ زندان اوین

دو زندانی سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین از بند مذکور خارج و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شدند.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا از تهران، شاهین زینعلی و ابوالفضل عابدینی دو زندان محبوس در بند ۳۵۰ روز گذشته از بند خارج و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شدند.
علت انتقال این دو زندانی به بند ۲۰۹ از سوی ماموران وزارت اطلاعات اعلام نشده است.
ابوالفضل عابدینی روزنامه نگار و فعال حقوق بشری که به اتهام عضویت در مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران و حزب پان ایرانیست و ارتباط با دول متخاصم به 12 سال حبس تعزیری محکوم شده است.
شاهین زینعلی نیز از کنشگران سیاسی دانشجوی محروم از تحصیل، از بازداشت شدگان حوادث پس از انتخابات است که در پی محکومیت ۲ سال و ۹۱ روزه خود به اتهام اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام از دی ماه سال گذشته تا کنون در زندان اوین به سر می برد.

دو نفر در شهر مریوان بازداشت شدند

در تداوم بازداشت شهروندان در غرب کشور دو نفر دیگر از اهالی مریوان توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا از مریوان، نیروهای امنیتی با یورش به ‌منازل دو شهروند اهل روستای دزلی از توابع سولاوا به ‌اسامی بسطام سهرابی و اسماعیل رحیمی ضمن ضبط وسایل شخصی و کامپیوتر آنها را بازداشت کرده‌اند.
تاکنون از دلایل بازداشت و محل نگهداری این دو نفر اطلاعی در دست نیست و پیگیری های خانواده بازداشت شدگان راه بجایی نبرده است.
طی چند روز گذشته تنی چند از فعالان کرد در مهاباد به دلایل نامعلومی دستگیر شدەاند و تاکنون هیچ اطلاعی از سرنوشت آنان در دست نیست. اسامی تعدادی از بازداشت شدەگان به شرح زیر می باشد:
زانیار قادرزاده، هیوا بیرمی، مراد فاطمی، ساکار عبدالەزاده، ریبوار مولانژاد، عثمان مولانژاد،علی مولانژاد،ناصر طریق و اسماعیل حمزه پور

تکرار سناریوی دستگاه امنیتی در ممانعت از درمان حسین رونقی

در تداوم تکرار سناریوی دستگاه امنیتی در نحوه درمان حسین رونقی این زندانی بار دیگر در پی خونریزی کلیه به بیمارستان خارج از زندان منتقل و به زندان بازگردانده شد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا از تهران، حسین رونقی که اخیرا در اعتراض به مشکلات عدیده جسمی و هدم رسیدگی پزشکی مناسب دست به اعتصاب غذا زده بود در پی وخالت حال جسمی به بیمارستان منتقل شد.
وی پس از معاینه توسط پزشکان متخصص مجددا به زندان اوین منتقل شده است.
گفتنی است وی که اخیرا در زندان دست به اعتصاب غذا زده بود در پی تهدید ماموران امنیتی در تبعید این زندانی به زندان دور افتاده مجبور به شکستن اعتصاب غذای خود شد.

وضعیت وخیم حمید رضا خادم در بند 350 اوین

حمید رضا خادم فعال سیاسی عضو جبهه ملی ایران که در زندان اوین به سر می برد به دلیل بیماری دچار کاهش وزن شدید شده و نیاز به مراقبت پزشکی پیدا کرده است.

به گزارش کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی ، حمید رضا خادم که از بیماری ریوی در بند ٣۵٠ زندان اوین رنج می برد، دچار خون ریزی ریه، درد و التهاب کلیه و سرفه های ممتد عفونی شده است و به همین دلیل نیز با کاهش وزن شدید روبرو شده است.

حمید رضا خادم از بازداشت شدگان حوادث پس از انتخابات ۱۳۸۸است که در شانزده آذر ۱۳۸۹ توسط شعبه پانزده دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به پنج سال حبس تعزیری و سپس در شعبه ۵۴ دادگاه تجدید نظر به چهار سال حبس تعزیری محکوم شد. اداره اطلاعات و دادگاه انقلاب او را به اقدام علیه امنیت و تبلیغ علیه نظام متهم کرده است.

حمید رضا خادم که ۲۱ مهرماه سال جاری خود را به زندان اوین برای سپری کردن دوران محکومیتش معرفی کرده است.

بی خبری از وضعیت دکتر غفار فرزدی پس از یکماه بازداشت

کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: دكتر غفار فرزدی، فعال سیاسی شناخته شده، مسئول شاخه آذربایجان نهضت آزادی، با گذشت بیش از یکماه از زمان بازداشت همچنان در اختیار اداره اطلاعات است و از محل بازداشت او اطلاعی در دست نیست. دکتر فرزدی دارای دکترای ریاضی و عضو هیئت علمی و استاد دانشگاه تبریز است و در روز 3 آذر 1390 با مراجعه نیروهای امنیتی به منزل شخصی وی، بازداشت شده است.

به گزارش کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی، با توجه به عدم حضور خانواده ایشان در زمان بازداشت پیگیری های انجام شده تا کنون به نتیجه ای نرسیده و همچنان اطلاعات خاصی درباره علت بازداشت و مکان نگهداری دکتر فرزدی به دست نیامده است اما گفته می شود او به بازداشتگاه اداره اطلاعات استان آذربایجان شرقی منتقل شده است.

با پیگیری های مستمر خانواده، و نزدیکان وی اداره اطلاعات تبریز از خانواده وی خواسته اند داروهای مورد نیاز فرزدی را به اداره اطلاعات تحویل دهند ولی در مورد علت بازداشت و زمان آزادی این عضو ارشد نهضت آزادی ابراز بی اطلاعی کرده اند.دکتر فرزدی پیش از این نیز بارها و بارها، توسط نیروهای امنیتی بازداشت و مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفته است.

این فعال سیاسی پس از انتخابات 1388 ایران سه نوبت به بهانه های مختلف بازداشت و مدتی را در بازداشتگاه اطلاعات و زندان تبریز گذرانده بود. وی همچنین در سال 1380 نیز همزمان با دستگیری‌های گسترده اعضای نهضت آزادی بازداشت شد و مدت 9 ماه را در بازداشتگاه و تحت بازجویی سپری کرد.

فیـــزیکــــــدان کارتـــن خـــــــواب در تهـــــــــران!

بخشی از مقاله امروز تهران امروز :

قهر روزگار مرد را كه حالا در سن 49 سالگي به پيرمردهاي 60 ساله مي‌ماند در بند خود گرفتار كرده است. از قهر روزگار و نامرادي دنيا مي‌نالد براي من كه مي‌خواهم با سماجت از چند و چون زندگيش سر در بياورم صحبت كه نه درد دل كرد به اين اميد كه شايد در پس ضبط صوت و قلمي كه دارم بتوانم امثال او را از اين نوع زندگي نجات دهم. هر چه بيشتر مي‌گفت، كمتر باورم مي‌شد.

مرد بي‌خانمان كه نشسته بود و آرام و با وقار حرف مي‌زد فوق ليسانس فيزيك داشت و مدرس يكي از آموزشگاه‌هاي خصوصي كنكور بود. اما شب را در گرمخانه سپري مي‌كرد.

مرد با پيروزي انقلاب و تعطيل شدن دانشگا ه‌ها مثل بسياري ديگر از دانشجويان موقتا ترك تحصيل كرد و دوباره در سال 67 براي ادامه تحصيل به دانشگاه رفت و فوق ليسانس فيزيك گرفت و بعد از فارغ‌التحصيلي از دانشگاه دست به همه كاري زده بود. براي امرار معاش معلم حق‌التدريس شده بود اما به علت حقوق كم عطاي تدريس را به لقايش بخشيد و به كار واردات دستگاه‌هاي كپي مشغول شد اما به مرور نتوانسته بود در بازار واردات همتاي رقبايش پيش برود و ورشكست شد.

مرد زندگي آرامي داشت اما دست روزگار تقدير ديگري برايش رقم زد. چند سال قبل در يك درگيري خانوادگي باعث مجروح شدن طرف مقابل شده بود و دادگاه برايش 23 ميليون ديه و چند ماه زندان بريد. تقاضاي همسرش بعد از زندان رفتنش، طلاق بود.

مرد مجبور بود بعد از آزادي از زندان خيابانگرد شود. در همان شبهايي كه در خيابان‌ها مي‌خوابيد مداركش را از دست داد و شروع دردسر زندگيش از همان جا بود. مرد مدتي در خيابان‌ها سرگردان بود شايد به دنبال نيمه‌گمشده زندگيش و بعد توسط چند خيابان گرد ديگر با محلي به اسم گرمخانه آشنا شد. مرد هنوز با وجود خيابان گردي حاضر نمي‌شود دست تكدي جلوي رهگذران دراز كند و براي اين كه حقوق بخور و نميري داشته باشد سه ساعت در هفته را در يك آموزشگاه كنكور براي بچه‌هاي پشت كنكوري تدريس مي‌كند و پولي را كه از اين راه به دست مي‌آورد براي خرجي دختر 9 ساله‌اش مي‌فرستد.

از آرزو – دخترش – مي‌پرسم كه با تمام شدن امتحانات خرداد حضانتش به مرد سپرده مي‌شود، مي‌گويد: آخرين بار توي دادگاه ديدمش و ماهي صد هزار توان براي خرجي به مادرش مي‌دهم.مي پرسم اگر يك روز در اين وضعيت ببيندتان... موزاييك‌هاي زمين را با چشم‌هايش مي‌شمارد. ضرب و تقسيمشان مي‌كند چند بار دهانش را بي‌صدا باز مي‌كند و بعد در حالي كه سعي مي‌كند از زير بار نگاهم فرار كند، قبل از رفتن مي‌گويد: ضربه روحي سنگيني مي‌خورد،‌خيلي سنگين....

سكانس چهارم:‌عدالت كجاست؟

اگر با چشم‌هاي خودم او را در محوطه گرمخانه نديده بودم باور نمي‌كردم كه يك بي‌خانمان است. شايد شما هم اگر روزي او را در يكي از خيابان‌ها ببينيد حتي به مخيله تان هم خطور نمي‌كند فردي كه مي‌بينيد براي اين كه از سرما نميرد به گرمخانه پناه مي‌برد. سر و وضع مرتب و لباس‌هاي تميزش حكايت از زندگي مرفه گذشته‌اش دارد. زندگي‌اي كه سال‌هاست اثر آن را در خاطراتش جست‌وجو مي‌كند. دو سال كارتن خوابي بدترين روزهاي زندگي او را تشكيل داده است. كارشناس مديريت بازرگاني است. سال‌هاي سال در شركت تالبوت انگلستان كارمند بوده و همزمان قطعات يدكي ماشين آلات را به ايران وارد مي‌كرده اما امروز براي اين كه امرار معاش كند و پولي براي خريد لباس داشته باشد مجبور است به دار الترجمه برود و به آنها بگويد كه در كار ترجمه اسناد و مدارك به زبان انگليسي تبحر دارد.

برق عجيبي در چشم‌هاي سبزش خانه كرده انگار اشك صدها سال در گودي چشمانش مرداب شده و آنقدر گريه نكرده كه حالا سبزي جلبك‌هاي ته چشمش زده است بيرون. براي اين كه متوجه برق اشك در چشمانش نشوم چشم به زمين مي‌دوزد و آهسته مي‌گويد بعد از بي‌خانمان شدن تنها دنبال يك چيز بودم:‌ عدالت. اما هر چه بيشتر جست‌وجو كردم كمتر يافتم.

سهم مرد از دنيايي كه روزي با رفاه تمام در آن زندگي مي‌كرده در حال حاضر فقط يك دست لباس است و يك كيف كوچك كه صبح به صبح تمام بدبختي‌هايش را در آن مي‌ريزد و تا غروب با خود حمل مي‌كند.

از مرد كه حالا از ناراحتي در خود مچاله شده و با انگشتان دستش بازي مي‌كند از زندگي‌اش مي‌پرسم و بچه هايش. مرغ خيالش را تا بوشهر پرواز مي‌دهد.سري به خانه‌اش كه حالا پنج سالي مي‌شود از آن خبري ندارد مي‌زند، از حال و روز بچه‌ها پرس و جو مي‌كند و بعد كه خيالش از بابت زندگي‌اش راحت شد، مي‌گويد:‌ برادرم براي گسترش كارش دست مردم چك داشت و براي اين كار به ضامن احتياج داشت. به حكم بزرگ‌تري و برادري ضمانتش كردم اما برادرم بعد از مدتي كه نتوانست جواب طلبكارها را بدهد خودكشي كرد و من ماندم و يك دنيا طلبكار كه ضامن بازگرداندن پولشان شده بودم.

شب و روز از دست طلبكارهايي كه براي وصول طلبشان مراجعه مي‌كردند آب خوش از گلويم پايين نمي‌رفت. تمام زار و زندگي‌ام را فروختم اما فقط توانستم طلب تعدادي از آنها را بدهم و براي خودم جز فرش زمين و روكش آسمان چيزي باقي نماند. پنج سال است فقط از طريق تلفن احوال بچه‌هايم را مي‌پرسم.

سرمايه دار ديروز و گرمخانه خواب امروز مي‌گويد:‌ دو سال آزگار در يك مسافرخانه در خيابان سعدي زندگي مي‌كردم و بعد كه ديگر پولي براي كرايه اتاق نداشتم مجبور شدم به خيابان پناه ببرم. اما براي اين كه از خيابان گردي راحت شوم خودم را به كلانتري معرفي كردم و آنها مرا به گرمخانه فرستادند.

كارتن خواب‌ها نمي‌خندند

كارتن خوابها نمي‌خندند. خيابان خوابها نمي‌دانند خنده چيست، شايد كه سرما را هم ديگر حس نمي‌كنند. كارتن خوابها ديگر به سرماي كشنده زمستان و گرماي تابستان عادت كرده‌اند و برايشان مهم نيست كه شب را در كوچه پس كوچه‌هاي مسگر آباد و مشيريه و دولت آباد بخوابند يا در زمهرير زعفرانيه و محموديه و كامرانيه شب را به صبح برسانند. زمان براي بي‌خانمان‌ها تصوير خامي است از تكرار روزها وشب‌هايي كه در تعقيب و گريز عقربه‌هاي ساعت و غبار فراموشي از ياد مي‌روند. همشهريان فراموش‌شده حرمان زده در دوزخ پايتخت در حالي شب‌هاي سرد زمستان زودرس را به صبح مي‌رسانند كه سرما از هفت جانشان مي‌گذرد تا به جانشان رخنه كند.

كارتن خوابها، فراموش شدگان زندگي اجتماعي امروزند كه هيچ كس آنها را به خاطر نمي‌آورد. تنها بايد يك كارتن خواب باشي تا كارتن خوابها را درك كني. فقط يك شب كه در سرماي زير صفر در جه در خيابان با يك پيراهن نم دار بخوابي و جز حرير آسمان رو اندازي و جز زمين سخت تشكي نداشته باشي مي‌تواني ادعا كني كه درد كارتن خواب‌ها را حس مي‌كني.

دانشكده فني ها: زير بار طرح تفكيك نمي رويم!

بر اساس گزارش های بدست آمده مسئولان آموزش این دانشکده به دستور مقامات حراست از دانشجویان خواسته اند تا پیش از برگزاری آزمون های پایان ترم اول, انتخاب واحد کنند و در کلاس های ویژه ی دختران و پسران نام نویسی کنند. با این طرح آنها درصدد برآمده اند تا پیش از نیمه سال دوم تحصیلی, برنامه ی تفکیک جنسیتی را آماده ی اجرا کنند.

دانشجویان دانشکده ی فنی که از این موضوع باخبر شده اند, در مهلت تعیین شده برای انتخاب واحد ترم دوم شرکت نکردند و بخشی از انها هم که در انتخاب واحد شركت كرده بودند, اقدام به انتخاب کلاس هایی کرده اند که الزاما بايد بصورت مختلط برگزار شوند. به این معنی که نيمی از دختران واحدهائی را برگزیده اند که با ویژه ی پسران است و نیمی از پسران واحدهائی انتخاب کرده اند که ویژه ی دختران است.

به این ترتیب در همه ی کلاس ها تقریبا به طور برابر دانشجویان دختر وپسر حضور دارند. این مساله باعث شده است تا اجرای طرح تفکیک در دانشکده ی فنی بشکست بخورد.

اعدام هفت نفر در زندان مرکزی ارومیه


Today on Christmas eve, 7 prisoner has been executed in central prison of Oromiyeh of Iran

بامداد امروز شنبه سوم دیماه سال نود، هفت نفر از زندانیان زندان مرکزی ارومیه به دستور مراجع قضایی در محوطه این زندان به دار آویخته شدند.

مسعود شمس نژاد وکیل یکی از اعدام شدگان در گفتگو با خبرنگار سرویس حقوق بشر آژانس خبری موکریان، اسامی این افراد را یوسف - الف، حیدر- د ،مهدی- ص و قربانعلی -ش، سعید - م، سیروس - م و ناهید - الف اعلام نمود.

وی افزود: اتهام افراد اعدام شده از سوی مراجع قضایی، جرائم مربوط به مواد مخدر عنوان شده است.

این وکیل در خاتمه اعلام نمود که اجرای حکم موکل برابر قانون باید به بنده ابلاغ می شد که این کار صورت نگرفت.

شایان ذکر است بعد از ظهر روز گذشته، این هفت شهروند به دستور مسئولین زندان ارومیه به قرنطینه این زندان جهت اجرای حکم منتقل شده بودند.

ازدواج پنج دختر زیر ۱۰ سال در هرمزگان

مدير کل ثبت احوال هرمزگان از ازدواج پنج دختر زير 10 سال در استان هرمزگان خبر داد. "رضا غلامپور" افزود: پنج واقعه ازدواج دختران زير 10 سال در استان وجود داشته که سه واقعه در شهرستان ميناب، يک واقعه در شهرستان بندرلنگه و يک مورد در شهرستان بندرعباس رخ داده است.

وي اضافه کرد: کمترين واقعه طلاق در شهرستان پارسيان رخ داده و بيشترين ازدواج نيز در اين شهرستان صورت گرفته است. بعد از آن : شهرهاي ميناب، بستک و قشم کمترين نرخ طلاق را داشته‌اند و بندرعباس و رودان بيشترين نرخ طلاق را به خود اختصاص داده‌اند.

دو نفر در زندان لاکان رشت اعدام شدند

دو زندانی بامداد امروز به جرائم مربوط به مواد مخدر در زندان لاکان رشت اعدام شدند.

تارنمای «فعالین حقوق بشر و دموکراسی» با انتشار این خبر اسامی یکی از این دو نفر را سجاد طال ۲۶ ساله عنوان کرده است.

این تارنما همچنین نوشته است که محمدرضا طال برادر این زندانی اعدام شده نیز در حدود دو هفته قبل در ملاء عام در شهر رشت اعدام شده است.

این خبر از سوی منابع رسمی جمهوری اسلامی و دستگاه قضایی ایران تاکنون اعلام نشده و واکنشی نسبت به آن صورت نگرفته است.

بسیاری از موارد اجرای حکم اعدام در ایران از سوی رسانه‌های دولتی و رسمی اعلام نمی‌شود، با این حال رئیس دستگاه قضایی با وجود گزارش‌های مکرر از اعدام‌های مخفی در ایران منکر هرگونه اجرای حکم اعلان نشده، شده است.

مهاباد/ بعد از گذشت 3 روز، جسد جوان 21 ساله تحویل داده شد

به دنبال تیراندازی مستقیم و کشته شدن یک کاسبکار توسط مأموران نیروی انتظامی حکومت اسلامی ایران مستقر در شهرستان بوکان، جسد این شهروند بعد از گذشت سه روز و تحت تدابیر امنیتی به خانواده‌ی وی تحویل داده شد.

بنابه خبر ارسالی خبرنگار آژانس خبررسانی کُردپا از بوکان، پس از آنکه "آوات رحیمی" فرزند محمد و از شهروندان ساکن شهرستان مهاباد در استان آذربایجان‌غربی در مسیر جاده‌ی" سقز به بوکان" از سوی نیروی انتظامی هدف شلیک مستقیم تیر واقع شده و در دم جان سپرد، خانواده‌ی رحیمی از جسد فرزند خود هیچ اطلاعی نداشتند.

همچنین در ادامه‌ی خبر ارسالی و به نقل از شاهدان عینی آمده است: خانواده‌ی نامبرده بعدها از جسد فرزند خویش مطلع و به آنان گفته می‌شود که جسد آوات رحیمی در اداره‌پزشکی قانونی ارومیه است و عصر روز پنجشنبه، یکم دی‌ماه سال جاری تحت تدابیر شدید امنیتی و از ترس واکنش و اعتراض مردم منطقه به کشته شدن این کاسبکار، جسد آوات به خانواده‌ی وی در شهر مهاباد تحویل داده می‌شود.

آوات رحیمی، 21 ساله و متأهل جهت تأمین معیشت روزانه‌ی خانواده‌ی خود با ماشین شخصی مشغول کاسبی در مسیر شهرهای مرزی استان کُردستان و آذربایجان‌غربی بوده که عصر روز بیست و هشتم آذرماه به دلیل شلیک مستقیم نیروی‌های انتظامی در مسیر جاده‌ی سقز به بوکان جان خود را از دست داد.

در دو ماه اخیر به علت تیراندازی مستقیم نیروهای انتظامی و نظامی حکومت اسلامی ایران در جاده‌های مواصلاتی مناطق کُردنشین ایران حداقل 3 شهروند کُرد جان خود را از دست داده و 4 تن دیگر مجروح شده‌اند.

مادر زنده یاد مصطفی کریم بیگی:یلدایی دگر آمد و من به تمام این سیاهی ها می خندم

مادر زنده یاد مصطفی کریم بیگی (شهید عاشورا):

یلدایی دگر آمد و دو سال از آخرین یلدایی که کنار تو بودم گذشت... به تمام این سیاهی ها می خندم که طلوع در پیش است... با سپاس از دوستان سبزم که آخرین روز پاییزم را با هدایایشان یلدایی کردند...

بازداشت گروهی از مسیحیان اهواز در آستانه کریسمس

نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی صبح روز جمعه دوم دی ماه (۲۳ دسامبر) با یورش به کلیسای جماعت ربانی اهواز کشیش کلیسا «فرهاد سبکروح» و خانم «شهناز» همسر این کشیش و تمام اعضای کلیسا را ضمن بازداشت بوسیله دو دستگاه اتوبوس به مکان نامعلومی انتقال دادند و تا ساعاتی هیچگونه خبری از وضعیت آنان در دست نبود.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا از اهواز، نیروهای امنیتی که به هنگام یورش به داخل کلیسا صورت های خود را پوشانده بودند حتی بچه‌های کوچک کانون شادی که به شدت ترسیده بودند را نیز با خود بردند.

این ماموران بلافاصله تلفن های همراه حاضرین در کلیسا را ضبط کرده و تمام اتاقها را مورد بازرسی قرار دادند و چند دستگاه کامپیوتر و تجهیزات متعلق به کلیسا را نیز به همراه خود بردند.

کلیه بازداشت شدگان به غیر از فرهاد سبک روح و همسرش شهناز و دو تن از اعضای کلیسا کماکان در بازداشت بسر می برند و از وضعیت آنان هیچ اطلاعی در دست نیست.

دسنگاه امنیتی همواره در آستانه کریسمس با یورش به کلیساهای خانگی و رسمی اقدام به بازداشت نوکیشان از انجام مراسم و جشن در این ایام جلوگیری میکند.

سال گذشته نزدیک به شصت تن از اعضای کلیساهای خانگی در شهرهای مختلف کشور بازداشت شدند و یک تن از این شهروندان مسیحی همچنان در بازداشت وزارت اطلاعات بسر می برد.

این اقدام اخیر در حالی گزارش می شود که بنا بر گزارش منابع مسیحی یک دانشجوی مسیحی در مشهد نیز از ماه پیش در این شهرستان مفقود شده است و دوستان وی از احتمال بازداشت وی خبر داده اند.

حکم زندان مادری ایرانی که برای پسر دربندش مصاحبه می داد

پروین مخترع، مادر کوهیار گودرزی، یکی از فعالان حقوق بشر که در ایران زندانی است، به دلیل انجام مصاحبه درباره پرونده پسرش به ۲۳ ماه زندان محکوم شد.

مجتبی سمیع‌نژاد، فعال حقوق بشر در این باره به بی بی سی فارسی گفت که بر اساس حکم شعبه دوم دادگاه انقلاب کرمان خانم مخترع به “اتهام تبلیغ علیه نظام” به ۲۳ ماه حبس تعزیری محکوم شده است.

به گفته آقای سمیع‌نژاد این حکم به دلیل مصاحبه‌های خانم مخترع با رسانه‌ها درباره پرونده پسرش در زمان بازداشت او، صادر شده است.

خانم مخترع، حدود ۵ ماه پیش، دهم مرداد ماه در کرمان بازداشت شده و به گفته آقای سمیع نژاد از زمان بازداشت و در دادگاه از داشتن وکیل محروم بوده است.

کوهیار گودرزی نیز از مرداد ماه گذشته در بازداشت به سر می‌برد و چندی پیش سازمان عفو بین الملل با انتشار بیانیه‌ای بازداشت این فعال حقوق بشر را محکوم و اعلام کرد که احتمالا این فعال حقوق بشری در زندان اوین در حبس انفرادی است.

پیش از این کوهیار گودرزی در آذرماه سال ۸۸ در حالی که برای شرکت در مراسم تشییع پیکر آیت‌الله منتظری عازم قم بود به همراه عده‌‌ای دیگر بازداشت شد و ۲۳ آذرماه سال گذشته، پس از سپری ‌کردن یک ‌سال محکومیت خود از زندان رجایی‌‌شهر کرج آزاد شد.

هر چه که خاطره داریم مال من» نوشته‌ی رها شده‌ای از بند ۲۰۹

نویسنده گم‌نام

“بیانیه کار کی بود؟”

جواب می دهم: “نمی دونم، من هم تو سایت ها خوندم.” با سیلی به صورتم می کوبد. بلندتر می پرسد:

“پرسیدم بیانیه کار کی بود؟”

من هم جوابم را تکرار می کنم. ضربه سنگین دستش که به پشت سرم برخورد میکند مرا به جلو پرتاب می کند. چشم بند دارم. نمی توانم تصور کنم قرار است ضربه بعدی به کجای سرم بخورد! داد می زند:

“کار بیانیه را کی انجام داد؟”

کوتاه می گویم :”نمی دونم.” این بار خیلی محکم با مشت به صورتم می کوبد. تصور می کنم صورتم پر از خون شده است. دستم را مقابل صورتم می گیرم اما از خون خبری نیست. با کنایه می گوید :

”نگران نباش طوری می زنم که جای دستم نمونه. ”

کوتاه می پرسد : “کار کی بود؟

“من هم بدون لحظه ای تامل کوتاه می گویم :”نمی دونم.” سیلی سنگینی صورتم را می چرخاند. دوباره می پرسد من هم دوباره می گویم و بیش از ۱۰ بار این اتفاق تکرار می شود. هم مستاصل شده، هم خسته. خستگی او به من فرصت استراحت کردن می دهد. مرا به سلول برمی گرداند.

چشمانم را روی هم گذاشته ام. به نیرویی که باعث شده تا حالا محکم بایستم فکر می کنم؛ نگرانی برای تو. صدای فریاد توام با تحقیر در راهرو می پیچد: “قهرمان، قهرمان، کجایی قهرمان” صدا را می شناسم. حاج مجید است.

چشمانم را باز می کنم چشمم به نوشته روی دیوار می افتد. پایین نوشته اسم مسعود نوشته شده، “هرچی آرزوی خوبه مال تو” با خودم فکر می کنم می توانم حسش را درک کنم.

به در می کوبد. می دانم باید چشم بندم را بزنم. در سلول باز می شود. حضور حاج مجید را در چارچوب در ۱ در ۵/۱ متری سلول احساس می کنم. طوری که باقی سلول ها هم بشنوند داد می زند “بچه ها این پسره جعلق در حال مقاومت کردنه. نمی خواهید بهش بگید آفرین قهرمان!” می دانم آمده برای تحقیر. چند جلسه فقط و فقط کتک خوردم برای این که به اسم “تو” برسند. اما پای هر چیز ایستاده ام تا تو بیرون به زندگیت برسی.

فحش های رکیک و تحقیر آمیز است که نثار من می شود. تنها واکنش من لبخند و خنده کوتاهی ست. اما همین خنده آرام مثل آتش زدن فتیله یک بشکه باروت باعث می شود حاج مجید وارد سلول شود. حاج مجید سرتیم بازجوهای بازداشتگاه است و می دانستم گزارش بازجو به دستش برسد خودش به سراغم می آید.

زیر لبم شعر روی دیوار را می خوانم. “هرچی آرزوی خوبه مال تو..”

توی اتاق انجمن هستیم. من به نحوه اداره جلسه اعتراض دارم. دبیر جلسه هم از این که بحث ها قابل جمع بندی نیست کلافه است. کاغذ را بر می داری. رو آن چیزی می نویسی. برگه را از وسط تا می کنی. روی میز خم می شوی و برگه را روی میز به سمت من هل می دهی. حدس می زنم برای حل مشکل پیشنهادی داری. برگه را بر می دارم و باز می کنم. روی برگه نوشته ای “هر چی آرزوی خوبه مال تو” سرم را بالا میگیرم و نگاهت می کنم.

برق چشمانت به همراه لبخندی قلبم را می لرزاند. خودنویس سبز رنگی را که روز تولدم به من هدیه دادی برمی دارم و روی همان کاغذ می نویسم “نه، هر چی آرزوی خوبه مال تو، هر چی که خاطره داریم مال من” کاغذ را از همان جایی که تو تا زدی، تا می کنم و روی میز به سمتت هل می دهم. برگه را برمی داری، باز می کنی و می خوانی. این بار تو سرت را بالا می گیری و به من نگاه می کنی، هر دو به هم لبخند می زنیم….

حالا حاج مجید در یک قدمی من است. زیر لبم می خوانم “هر چی خاطره داریم مال من”. سیلی سنگینی صورتم را به سمت چپ می چرخاند. تا می خواهم خودم را محکم نگه دارم سیلی سنگین تری این بار به طرف دیگر صورتم کوبیده می شود. دیگر نمی توانم حدس بزنم مشت و سیلی ها و لگدهای بی رحمانه حاج مجید قرار است به کدام قسمت از بدنم بخورد.

زیر لبم می خوانم:” اون روزای عاشقانه مال تو” گرمی خون را حالا دیگر زیر زبانم احساس می کنم. می خوانم: “این شبای بی قراری مال من”

صدای فحش دادن یک نفر دیگر هم اضافه می شود. یکی دیگر از بازجوهای بند است که متخصص دادن فحش های رکیک است و مرا هم در بازجویی های قبلی بی نصیب نگذاشته. صدای بازجوی خودم هم اضافه می شود. ۳ نفری به جانم می افتند. من هم ناخودآگاه دستم به سمت چشم بند می رود و از روی چشمم برش می دارم. ۳ نفر در سلولند و من هر ۳ نفر را دیده ام.

دیگر کارد بزنی خون حاج مجید در نمی آید. مرا با غضب از سلول به بیرون پرت می کند. احساس گرفتگی شدید در زانوهایم احساس می کنم. اجازه پوشیدن دمپایی به من نمی دهد. من را با پای لخت شروع به چرخاندن در راهرو می کنند. فحش و توهین و تحقیر ادامه پیدا می کند. شلوارت را در می آورم… فحش ها دیگر تهوع آور شده است. من را با همان وضع به اتاق بازجویی می برند و دوباره ۳ نفری به جانم می افتند…

۱۰ روز از آخرین روزی که حاج مجید را دیده ام گذشته است. هر روز یک بازی جدید. هر روز یک داستان تازه. ظاهرا مساله فقط تبدیل به رو کم کنی شده است.

موضوع جدید بازجویی ذهنم را خیلی مشغول کرده. تا قبل سوال می کردند بیانیه کار کی بود. اما در اخرین جلسه بازجویی از نقش تو در بیانیه سوال کردند. ذهن من آشفته و دلم پریشان است. ظاهرا چاره ای جر اعتراف ندارم. آنها به “تو” خیلی نزدیک شده اند.

چراغ را می زنم. نگهبان پنجره کوچک سلول را باز می کند. می گویم می خواهم اعتراف کنم.

بیست دقیقه بعد همه در اتاق بازجویی جمع شده اند. خوشحالند از این که توانسته اند بالاخره من را بشکنند. من اما فقط نگران تو هستم.

برگه سفید را می گیرم و شروع به نوشتن می کنم؛ “بیانیه تمامش کار من بود.”

بيش از 50هزار امضاء براي آزادي رضاشهابي

كانون حمايت از خانواده جان باختگان و بازداشتي ها: در حال حاضر, كمپيني در حمايت از رضا شهابي عضو سنديكاي اتوبوسراني شركت واحد كه در زندان و اعتصاب غذا به سر مي برده, در كردستان تشكيل شده است.

اين كمپين كه با حمايت و فعاليت آقاي محمودصالحي يكي از اعضاي سنديكاي كارگري كردستان به پيش مي رود, تاكنون موفق به جمع آوري 50هزار امضاء از مردم كردستان در حمايت از آقاي شهابي شده است.

لازم به توضيح اينكه محمود صالحي, خود به دليل فعاليت هاي سياسي و حمايت اش از كارگران, چندسالي را در زندان سپري كرده است.

ارتباط از زندان سنندج با بيرون, ممنوع! / ماجراي سرقت لپ تاپ

كانون حمايت از خانواده جان باختگان و بازداشتي ها: گزارش هاي رسيده از زندان سنندج نشان مي دهد كه طي يك هفته اخير, امكان هرگونه ارتباط تلفني زندانيان سياسي و عادي با بيرون زندان, قطع شده است.

چنين وضعيتي ابتدا به بهانه هاي فني و مشكلاتي از اين قبيل از طرف مسوولين زندان توجيه شده بود اما در حال حاضر مشخص شده كه علت تمامي اين محدوديت ها, سرقت يك لپ تاپ از اين زندان بوده است.

مأموران امنيتي از چهارشنبه 24 آذر تاكنون چندين بار از زندانيان بازجويي كرده اند و بازرسي وسايل آنها را هم بيشتر نموده اند

مادر: پسرم را در لباس خوني ديدم، او را كتك زده و به توالت انداختند...

علی پور سلیمان، عضو شورای مرکزی سازمان معلمان ایران اعلام کرده است که به زودی از مسئولان قرارگاه ثار الله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به دلیل ضرب و شتمی که در هنگام بازداشت توسط ماموران این قرارگاه بر روی او صورت گرفته، شکایت خواهد کرد.

این فعال صنفی یازدهم خرداد ماه سال جاری توسط عده ای بازداشت و به شدت مورد ضرب و شتم قرار می گیرد بطوریکه از پیشانی او خون جاری شده و به بیمارستان منتقل شده است. او بعد از درمان به بند دو الف سپاه و سپس به بند ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد. وی پس از مدتی توسط شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب، به ریاست قاضی مقیسه به اتهام تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس محکوم شد.

مصاحبه با مادر علي پور سليمان:

خانم پور سلیمان الان چه مدت است که فرزندتان در زندان است؟

او به یکسال زندان محکوم شده والان نزدیک به هفت ماه است که در زندان است.

علی آقا معلم هستند. به چه اتهامی او را بازداشت کردند؟

من اصلا نمی دانم! بچه ای که نمازش ترک نمی شود و تمام زندگیش را وقف خدمت به مردم و کشورش کرده حالا باید در زندان باشد. خودش هم اتهاماتش را رد کرده ، اتهامش فقط این است که دوستش آقای داوری که زندان است حرفهای مادرش را که به او گفته بود در سایتش نوشته بود، آنوقت به این اتهام یکسال حبس برایش بریده اند؟! مطلبی که همه جا منتشر شده است. منزلش را هم که بازرسی کردند ، هیچ چیزی پیدا نکردند و فقط ماهواره اش را با خودشان برده اند.

از نحوه دستگیری فرزندتان بگویید؟

هفت و نیم صبح بود که علی آقا به منزل ما آمد و مثل همیشه رفت بیرون کمی ورزش کند. ساعت چهار بعدازظهر خانمش به من زنگ زد سراغ علی آقا را گرفت که خیلی نگران شدیم و ساعت نه شب به پارکی که همیشه ورزش می کرد رفتیم ببینیم کجاست که پسر دیگرم به من زنگ زد که دارند خانه علی آقا را می گردند.

رفتیم خانه او که دیدیم چهار نفر از اطلاعات آمده اند و دارند خانه علی آقا را بازرسی می کنند. از آنها پرسیدم پسرم کجاست و چرا این جا را بازرسی می کنید که فقط جواب دادند هیچی نشده حاج خانم و ما او را بازداشت کردیم و جایش امن است. نگو او را اینقدر زده بودند که غش کرده بود و پیشانی اش هفت تا بخیه خورده بود.

خود آقای پور سلیمان به دلیل این ضرب و شتم می خواهند شکایت کنند. آیا تاکنون موفق شده اند که شکایت نامه رسمی به مسئولین بدهند؟

آخر شکایت که فایده ای ندارد و کسی پیگیری نمی کند، فقط یک بهانه به دست اینها می دهد تا یک حکم دیگر داده و بیشتر در زندان نگهش دارند. من مریض حالم، پدرش مریض است ، ما می خواهیم فقط او از زندان آزاد شود.

شما در رنج نامه ای نوشته اید که زمانیکه رفته اید وسایل فرزندتان را بگیرید لباس هایش خونی بوده است از آن روز برای ما بگویید؟

وقتی رفتم لباسهایش را تحویل بگیرم دیدم لباسهایش خونی است، خودش بعد برایم تعریف کرد که او را کتک زده اند و در توالت انداخته اند... دیگر حال یک مادر را که لباس خونی بچه اش را می بیند خودتان تصور کنید.( بغض این مادر دردمند در اینجا شکست)... به ما گفتند اعتراض نکنید تا عفو بخورد ، ما اعتراض هم نکردیم اما تاثیری نداشت.

بعد از چه مدت بازداشت توانستید او را ملاقات کنید؟

بعد از یک ماه که علی آقا را گرفته بودند توانستیم او را ملاقات کنیم. در این مدت چند بار نامه نوشتم و دادم اما نامه را برمی گرداندند و می گفتند پرونده ندارد.

اگر پرونده ای نداشته چطور او را در بازداشت نگه داشته اند؟

اتفاقا همین سوال را پرسیدم که فردای آن روز به عروسم زنگ زدند و شماره ی پرونده را به او دادند و ما رفتیم پیگیری کردیم و توانستیم او را ملاقات کنیم. بار اول که او را بعد از یک ماه دیدیم ، حال و روزش را که دیدم اصلا نمی توانستم صحبت کنم و فقط گریه می کردم تا کم کم خدا صبر داد و توانستم این مشکلات را تحمل کنم خودتان می دانید که اینها اصلا حقشان نیست در زندان باشند و بی گناه هستند.

وضعیت استخدامی ایشان در آموزش و پرورش به مشکلی بر نخورده است و حقوق ایشان واریز می شود؟

یک نامه مرخصی یکساله از آموزش و پرورش گرفتیم، اما دیروز با ما تماس گرفتند که آن نامه ی مرخصی را بیاورید و نمی دانم می خواهند با آن نامه چه کار کنند؟ حتما می خواهند مدرک مرخصی را از دست ما بگیرند تا اخراجش کنند. الان از اول مهر ماه حقوقش را هم قطع کرده اند.

شرایط ملاقاتهایتان چطور است؟

هر هفته علی آقا را کابینی ملاقات می کنیم. الان هم که مدت دو ماه است ملاقات حضوری نداریم و علت را هم نمی گویند. چه کار کنیم ، دستمان به جایی بند نیست.
خوب کسی هم که در "قفس" باشد حال و روزی ندارد اما خدا را شکر با این حال روحیه اش را حفظ کرده و به ما دلداری می دهد. من خودم که حال روحی خوبی نداشتم و از زمان دستگیری علی آقا چند بار بیمارستان رفتم و زیر سرم بودم و او به من دلداری می داد. اما با این حال مگر یک مادر می تواند فرزندش را در قفس ببینند و تحمل کند؟

از دلتنگی هایتان بگویید؟

شب یلدا همیشه علی آقا شوخی می کرد و همه را می خنداند، اما الان جایش خالیست و همه اعضای خانواده ناراحتند. من فقط تنها مادر نیستم در سالن ملاقات پراست از مادرانی مثل من ، اما چه کنیم دستمان به جایی بند نیست ، فقط دعا می کنیم خدا صبرمان دهد و فرزندانمان از این قفس آزاد شوند.

هفته گذشته جمعی از خانواده های زندانیان سیاسی رفتند و دادستان را ملاقات کردند و ایشان هم گفته اند که از شرایط سخت خانواده ها خبر ندارند شما خودتان دادستان را دیده اید و حرفهایتان را به او زده اید؟

دادستان ما را نمی پذیرد و ما فقط با دفتردار و منشی ایشان حرف می زنیم و نامه می دهیم ، در این مدت یک بار هم دادستان را ندیده ایم. الان هم مصاحبه کردم که فقط دادستان صدای مرا بشنود و یک ملاقات به من بدهد تا ایشان را ببینم و حرفهایم را بزنم، واقعا نمی دانم که آیا آقای دادستان خبر دارند که سربازها نمی گذارند ما بالا برویم و ایشان را ببینیم؟ آنها یا می گویند نیست یا می گویند دادستان کسی را نمی پذیرد.

به مسئول قضایی دیگری هم مشکلاتتان را مطرح کردید؟

بله،فقط دو و سه بار رفتم پیش قاضی مقیسه ای و گفتم که پدر علی آقا مریض است و خانمش تنهاست و تمام مشکلاتمان را برایش گفتم و گفتم که پسرم گناهی نکرده و اتهاماتی که به او زده اند واهی است که او هم جواب داد "بفرمایید بیرون". جوابی دیگر به ما نمی دهند و محل مان نمی گذارند و حرفهایمان را گوش نمی کنند. حتی در سالن ملاقات وقتی به دستمان مهر می زدند اعتراض کردم که این چه هست، جواب دادند ناراحت هستید نیایید. با اینها که نمی شود زیاد صحبت کرد، جوابشان همینجوری است و اوضاع ما هم دست آنها ...

در پایان صحبتی ندارید؟

من فقط یک ملاقات از دادستان می خواهم تا حرفهایم را بزنم و مشکلاتم را بگویم و پرونده علی آقا را یک بار دیگر بررسی کنند و تا ببینند پسرم بی گناه است و آزادش کند. اگر خواستند پرونده پزشکی من و پدرش را هم نشانشان می دهم.

آقای دادستان! فکر کنید که علی آقا بچه خودتان است، بچه تحصیل کرده این جامعه است، این همه آدم خلافکار در کوچه و خیابان آزاد آزاد راه می روند اما پسر من که بیست و شش سال درس خوانده و یک لقمه حرام نخورده و فقط به فکر خدمت بوده بی گناه در گوشه زندان است...

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.