۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه

پدری که هیچگاه به خانه بازنگشت! / گفتگو با نازنین پوینده

محمدجعفر پوینده از اعضای فعال کانون نویسندگان ایران بود، نویسنده و مترجمی که به عنوان یکی از پشتیبانان آزادی بیان در ایران به شمار می‌آمد و ده ها اثر در زمینۀ فلسفه و ادبیات به پارسی ترجمه کرده بود، او در هشتم آذر ۱۳۷۷ در تهران ناپدید شد و ده روز بعد پیکر بی جانش در روستای بادامک شهرستان شهریار پیدا شد، علت مرگ محمدجعفر پوینده خفگی اعلام شد، کمی بعد روشن شد که او قربانی ترور نویسندگان و روشنفکران ایرانی از سوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بوده است، جریانی که به‌عنوان «قتل‌های زنجیره‌ای» شناخته شد و حتی دولت ایران به آن اعتراف کرد، امروز هجده آذر در سالگرد قتل محمدجعفر پوینده فرزند او «نازنین» که اکنون به‌عنوان نقاش در پاریس فعالیت دارد میهمان برنامۀ “رادیو زمانه” است، او در دربارۀ پدرش می‌گوید:

“پدرم از خانواده‌ای بسیار ساده و سنتی می‌آمد و به همین خاطر بدون داشتن میراث فرهنگی ویژه‌ای که از خانواده به او رسیده باشد خودش شیفتگی خاصی به فرهنگ داشت، شاید این گرایش به خاطر رفتارها و قوانین ناعادلانه‌ای بود که در همان جامعۀ‌ سنتی و بسته دیده بود، جامعه‌ای که در آن بزرگ شده بود و دلش می‌خواست به ‌نحوی آن را تغییر دهد. “نازنین پوینده می‌افزاید: “پدر با توجه به آموخته‌هایش که آنها را با مطالعه کسب می‌کرد خودش متحول می‌شد و رشد می‌کرد چون معتقد بود که تنها راه رسیدن به آزادی و حق انتخاب شخصی رشد فرهنگی و دانستن هرچه بیشتر راجع به دنیا است.” فرزند محمدجعفر پوینده آثاری را که پدرش برای کار انتخاب می‌کرد مشخص کنندۀ هدف او می‌بیند و معتقد است: “پوینده کسی نبود که فقط به خاطر عشق شخصیش به یک نوشته آن را ترجمه کند، او روی موضوع‌های ویژه‌ای که به آن حساسیت داشت کار کرد مانند پیکار با تبعیض‌های گوناگون در جامعه و به خصوص تبعیض جنسی.” نازنین می‌گوید: “فکر می‌کنم علت علاقۀ‌ شخصی او به کتاب هائی که به این موضوع ربط داشتند دیدن مردسالاری و رفتارهائی بود که در خانوادۀ سنتیش با مادر و خواهرانش می‌شد، حدود پانزده سال پیش در جامعۀ‌ ایران می‌اندیشید که لازم است زنان حق خودشان را بگیرند و دیگر به‌عنوان جنس دوم محسوب نشوند، همچنین فکر می‌کرد در زمینۀ‌ جامعه شناسی ادبیات در ایران چندان کار نشده است، هر کدام از دغدغه‌هایش در حقیقت به مشکلاتی که در جامعه وجود داشت برمی‌گشت و سعی می‌کرد با کارش به نوعی در رفع این فقدان‌ها کمک کند.”

هیچ وقت این حدس زده شد که کدام بخش از فعالیت‌هایشان می‌توانست موجب این باشد که وزارت اطلاعات ایران بخواهد چنین نقشه‌ای را برای حذف ایشان برنامه ریزی کند؟

نازنین پوینده: فکر می‌کنم که هیچ بخش از کارهایش به طور خاص نبود بلکه کل مجموعۀ فعالیت این فرد بود، تصور می‌کنم افرادی که در وزارت اطلاعات ایران تصمیم گرفتند که پدرم را حذف کنند بسیار افراد باهوشی بودند چون زمانی که کلاً به مجموعۀ کار‌های او نگاه می‌کردند می‌دیدند که فردی است که دارد با یکسری ناعدالتی پیکار می‌کند، به روش خودش که روشی فرهنگی بود و آخرین کتابش هم که چند روز پس از مرگش چاپ شد « اعلامیه جهانی حقوق بشر » بود، به طور کلی کشتار روشنفکران در سال ۱۹۹۹ در ایران زوایای گوناگون و پیچیده‌ای دارد و به خاطر پنهانی بودن این پروژه هیچکس نمی‌تواند به طور قطعی یک تئوری ارائه کند ولی به هر حال یکی از تئوری‌ها این است که آنها می‌خواستند کسانی را حذف کنند که فکر می‌کردند انسان‌هائی قوی هستند و می‌توانند آدم هائی را دور خود داشته باشند و یا فکرشان را ترویج دهند، دلیل دیگر هم این بود که به هر حال کانون نویسندگان را به‌عنوان یک خطر می‌دیدند چون کانون نویسندگان به همان دلیلی که گفتم کاری که می‌کند این است که به رشد فرهنگی جامعه کمک می‌کند و خب رشد فرهنگی چه می‌آورد؟ دانستن! و دانستن چه می‌آورد؟ میل به خواستن و مبارزه کردن، دلیل دیگر هم این بود که در دورۀ آقای خاتمی یک سری آزادی‌هائی داده شده بود و این قتل‌ها یک پروژۀ تشویش اذهان عمومی را همراه داشت، این که ترس را نشان دهند و بگویند «حواستان باشد!» در حقیقت یک دعوای داخلی میان مقام‌های حکومت.



ولی مادرتان در سخنرانی‌هائی که در مجامع گوناگون داشتند اشاره می‌کنند که حتی در همان زمان در دفتر آقای خاتمی برخورد سردی با ایشان صورت می‌گیرد، در زمانی که برای پیگیری مسائل مربوط به این پرونده به آنجا می‌رفتند و بسیار نگران وضعیت همسرشان بودند



بله کاملاً ، من به اندازۀ کافی از سیاست اطلاع ندارم ولی حتی در دفتر آقای خاتمی سرویس‌هائی به شکل همزمان وجود داشت، یعنی همه باهم یک نظر نداشتند ولی مشخصاً این مسأله آن قدر بالا گرفت که نمی‌توانستند بیشتر از اطلاعاتی که دادند ارائه کنند، همان اطلاعات هم در آن زمان خیلی بود، هیچ وقت در جمهوری اسلامی چنین پرونده‌ای این قدر باز نشد و بالا نگرفت.



در طول سال‌های گذشته فعالیت برای گردآوری اطلاعات در مورد مسائلی این چنین در تاریخ جمهوری اسلامی بسیار گسترده شده، برای نمونه در پیوند با اعدام‌های سال ۶۷ که سال‌ها پیش از قتل پدرتان صورت گرفت فعالیت‌های پژوهشی بسیار گسترده‌ای در جریان است، آیا این موج، مسائل مربوط به قتل پدر شما را هم در بر گرفت تا جزئیات بیشتری از این مسأله روشن شود؟



بیشتر از یک حدی نه خانواده‌ها و نه وکلا توانستند اطلاعات کسب کنند، همان سال ها وکلا و افرادی از خانواده‌ها تقاضا کردند و پرونده‌ها را خواندند ولی بخش‌های بزرگی از پرونده نبود، صفحه‌های پاره شده در این پرونده‌ها وجود داشت و بعد هم کسی نتوانست اطلاع بیشتری به دست آورد، حدس‌هائی هم که ما می‌زنیم قطعی‌ نیست، به من از نهادهای گوناگون پیشنهاد شد که دیه‌ای را بپذیرم و در حقیقت قاتلان پدرم را ببخشم یا این که حتی مسألۀ دیه نباشد و به صورت کتبی این قضیه را ببخشم، من این کار را نکردم، این‌ مسائل به من نشان دادند که پرونده هنوز بسته نیست!



ظاهراً چندین سال پیش از طریق خانم فروهر این موضوع مطرح شده بود که مسائل مربوط به قتل‌ها از راه نهادهای جهانی پیگیری خواهد شد، آیا به طور خاص در رابطه با پدر شما این مسأله صورت گرفت؟



بله، به کمیسیون بین‌المللی حقوق بشر شکایت شده ولی متأسفانه اتفاقی نیفتاده، من چندین روز پیش از کانالی شنیدم که در ژنو برای همین کمیسیون بین‌المللی حقوق بشر یک مسئول جدید تعیین شده که باید دوباره به او شکایت جدیدی ارائه شود ولی این خبر را به من دو روز پیش دادند و باید ببینیم به کجا می‌رسد، هنوز کاری که قابل عرض باشد انجام نشده است.
جنبۀ سیاسی قتل پدرتان و دیگر قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای در ایران آن قدر زیاد بوده که ظاهراً همۀ جنبه‌های دیگر این مسأله را تحت‌ تأثیر قرار داده، به لحاظ خانوادگی مهمترین تأثیری که این موضوع در بین بازماندگان گذاشت چه بود؟

من فکر می‌کنم برای هر فردی فرق می‌کند، چیزی که من همیشه به آن اعتقاد دارم این است که این مرگ به طور نمادین یک زندگی دوباره است، یعنی چه جوری شما دوباره یک زندگی را شروع کنید با یک سری قواعد تازه همه چیز را دوباره از آغاز یاد بگیرید، برای من باعث شد که کشورم را عوض کنم، این که در فرانسه چگونه زندگی کنم، درس بخوانم، همۀ‌ روند عادی زندگی من را به طور شخصی تحت‌الشعاع قرار داد ولی انسان یاد می‌گیرد که خودش را با شرایط وفق دهد و زندگی ادامه دارد، زمانی که پدرم از خانه بیرون رفت را کاملاً به یاد دارم، به من گفت: “شاید بر‌گردم با تو ناهار بخورم.” از سر کارش به من زنگ زد و گفت: “نمی‌توانم بیایم، جلسه دارم.” وقتی داشت به آن جلسه می‌رفت ربوده شد و دیگر هیچ وقت به خانه برنگشت، من هم فکر نمی‌کردم به آن شکل کشته شود، خیلی سؤال‌ها و اگرها هست که من هیچ وقت به آن فکر نکردم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر