۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

درخواست مشترک ۵ سندیکای فرانسوی: رضا شهابی را آزاد کنید

5سندیکای عمده ی فرانسوی که نمایندگی میلیون ها کارگر در این کشور را بر عهده دارند، با امضای نامه ی مشترکی از رئیس قوه ی قضائیه ی ایران خواستند که رضا شهابی کارگر زندانی عضو سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه را آزاد کند.
به گزارش دو گروه "همبستگی سوسیالیستی با کارگران ایران - پاریس" و "اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران در ایران - پاریس" متن این نامه به شرح زیر است:

به آقای لاریجانی
رییس قوه قضاییه
تهران - جمهوری اسلامی ایران
موضوع : بازداشت آقای رضا شهابی و وضعیت سلامت او

عالیجناب
سازمانهای اتحادیه ای فرانسوی س.اف.د.ت ، س.ژ.ت ، اف.اس.او، همبستگی - سود، و اونسا توجه شما را به وضعیت رضا شهابی، عضو هئیت مدیره "سندیکای واحد اتوبوسرانی تهران و حومه" که از ۱۹ ماه پیش در زندان به سر میبرد، جلب میکنند.
او در روز ۱۲ ژوئن ۲۰۱۱ بدون اینکه هیچ اتهامی به او نسبت داده شود بازداشت شد. رضا شهابی مبارزی است که از منافع کارگران دفاع میکند. او در ۲۵ ماه مه گذشته در برابر "دادگاه انقلاب" حضور یافت. ایشان به همراه وکیل خود در دادگاه دلایلی دال بر اینکه اوبه هیچ اقدام غیرقانونی دست نزده است ارائه دادند.
رضا شهابی از مشکلات سلامتی متعددی (نارسائی کلیوی و آرتروز شدید ناشی از آسیب خوردن چهار مهره گردن) رنج می برد. سلامتی او از چند ماه پیش نقصان بیشتری پیدا کرده است و خطر این وجود دارد که در غیاب مداوای لازم فلج شود. بنابراین او باید هر چه سریعتر به یک بیمارستان در خارج از محیط زندان انتقال یابد.
رضا شهابی، علیرغم مشکلات جسمی، از روز ۲۲ نوامبر گذشته دست به اعتصاب غذائی زده که جان او را به خطر انداخته است.
ما به شما یادآور میشویم که شما به عنوان نماینده قدرت قضائی جمهوری اسلامی ایران مسئول سلامتی و حفظ جان رضا شهابی هستید.
بازداشت اقای شهابی نقض حقوق پایه ای انسانی و سندیکائی است. از این رو ما از شما خواستار آزادی بلادرنگ او می باشیم.
از این گذشته به دلیل زیر پا گذاشته شدن همین حقوق ما خواستار آزادی دیگر سندیکالیستهای زندانی در ایران، از جمله آقای ابراهیم مددی متعلق به همان سندیکای شرکت واحد، علی نجاتی از سندیکای نیشکر هفت تپه، بهنام ابراهیم زاده و... هستیم.

با احترامات فائقه
امضاکنندگان:
از طرف س.اف.د.ت: فیلیپ رئو
از طرف س.ژ.ت: ژان فرانسوا کورب
از طرف اف.اس. او: دومینیک ژیانوتی
از طرف همبستگی-سود: آلن بارون
از طرف اونسا: سعید دروان

عشق ها به بند كشيده مي شوند/ جدال عاطفه ها و بي رحمي ها در اوين

نسرین ستوده بار دیگر نتوانست با فرزندانش ملاقات حضوری داشته باشد.

No visit for Imprisoned Human Right Lawyer Nasrin Setodeh with her children!

نسرین ستوده که از 13 شهریورماه 1389 در بازداشت به سر می‌برد، به 11 سال حبس تعزیری و 20 سال محرومیت از وکالت و خروج از کشور و نیز 500 هزار ریال جریمه نقدی به واسطه عدم رعایت حجاب اسلامی در ویدئو سخنرانی‌اش محکوم شده است.

او که دارای دو فرزند چهار و یازده ساله است از اولیه ترین حقوق زندانی که ملاقات حضوری با فرزندان است نیز محروم می باشد.

روز گذشته رضا خندان همسر این وکیل زندانی که بیش از پنج ماه است اعضای خانواده اش از ملاقات با نسرین ستوده محروم هستند، خواستار ملاقات یک دقیقه ای فرزند خردسالش با مادر شد که با مخالفت ماموران زندان روبه رو شد.

رضا خندان پیش از این گفته بود که متاسفانه کودکان ما به اهرمی برای فشار به مادر زندانیشان تبدیل شده اند،‌ در طول ۸ماه اول بازداشت نسرین ستوده بچه‌هایش در مجموع یک ساعت با او ملاقات حضوری داشتند و در تمام روزهای عید نوروز و حتی ۲هفته پس از تعطیلات آن حتی اجازه ملاقات کابینی هم به بچه‌ها داده نشد.

وی تابستان امسال نیز بعد از ممنوع الملاقاتی نسرین ستوده ، به عدم همکاری سازمان زندانها در دادن ملاقات حضوری به فرزندان خردسالش اشاره کرده و خواسته بود ما از سازمان زندان ها، دادستان و یا هر نهادی که متولی ملاقات های زندانیان است انتظار داریم تا برنامه منظمی برای ملاقات های حضوری بگذارند، بخصوص برای بچه ها که نیاز دارند حداقل یکبار در هفته مادرشان را حضوری ببینند.

اگر قرار است نامه از دادستانی گرفته شود این کار باید به صورت مرتب صورت بگیرد نه اینکه به طور مثال در طول یازده ماه فقط یکبار موفق به گرفتن نامه شویم.

مرداد ماه نیز مسوولان زندان اوين نه تنها از ملاقات حضوري بچه‌ها جلوگيري كردند بلكه كل خانواده (همسر وفرزندان) را به همراه خواهر نسرين ستوده تاعصر بازداشت كردند.

بهانه‌ بازداشت، مخالفت خانواده از بازرسي لوازم شخصي خانواده بوده است.

رضا خندان روز گذشته وقتی موفق به گرفتن یک دقیقه ملاقات حضوری با همسرش نشد در صفحه فیس بوک خود نوشت: با اينكه ترديدي نداشتم كه ملاقات حضوري نخواهند داد حتي به مناسبت امروز كه شب يلدا است ولي سماجت و پرسش‌ها و دلتنگي‌هاي عجيب و جديد نيما باعث شد كه از مسولين آنجا بخواهم تماس بگيرند تا اين بچه بعد از مدت‌ها حداقل يك دقيقه در راهرو بغل مادرش برود. فقط يك دقيقه تقاضا كردم با اينكه كارسختي بود.
من و نيما امروز دوتايي ملاقات رفته بوديم. مهراوه به خاطر امتحان‌اش نمي‌توانست ملاقات بيايد. بقيه‌ي اعضاي خانواده نسرين هم كماكان 5 ماه است كه ممنوع‌الملاقات هستند، به همين خاطر احساس تنهايي غريبي داشت.

اشكال زيادي ندارد كه ملاقات حتي براي يك دقيقه آن هم در يك چنين روزي ندادند.

موضوع آنگاه خطرناك مي‌شود كه در كمال خونسردي اين كار را مي‌كنند. و اين يعني مرگ احساس و عاطفه
نسرین ستوده هم‌زمان با سپری کردن دوران محکومیتش در زندان، جایزه آزادی انجمن قلم آمریکا در سال ۲۰۱۱را برای «انجام وظیفه وکالت در چهارچوب قوانین ایران و دفاع از حقوق فعالان سیاسی» دریافت کرد. پیش از این نیز نسرین ستوده در سال 1387 جایزه بین‌المللی حقوق بشر ایتالیا را از آن خود کرد که در آن زمان به دلیل ممنوعیت خروج نتوانست آن جایزه را خود دریافت کند.

بازداشت و محکومیت فعالین کرد

یک فعال کرد اهل بانه از طرف دادگاه انقلاب اسلامی به زندان محکوم شده و همزمان چهار تن از فعالین کرد در سقز و مهاباد بازداشت و یک تن در ارومیه به پنج سال حبس محکوم شده‌اند.

آژانس خبری موکریان گزارش داده است که یک فعال کرد اهل بانه به نام عثمان (ریبوار) رحیمی از سوی دادگاه انقلاب اسلامی سقز به اتهام همکاری با یک حزب مخالف کردی به شش ماه زندان محکوم شده است.

عثمان (ریبوار) رحیمی که اهل شهر بانه واقع در استان کردستان است هم اکنون در زندان مرکزی شهر سقز دوران محکومیت خود را سپری می نماید.

این منبع خبری همچنین گزارش داده است که طی روزهای اخیر چهار تن از فعالین کرد در سقز و مهاباد بازداشت و یک تن در ارومیه به پنج سال حبس محکوم شده است.

بر اساس این گزارش، یک شهروند اهل سقز واقع در استان کردستان به نام جعفر سوران سقزی توسط نیروهای امنیتی در این شهر دستگیر و روانه زندان شد. وی پس از بازداشت به زندان مرکزی شهر سقز منتقل شده است.

هم چنین کوروش پاشایی از اهالی سوما- برادوست از توابع شهر ارومیه از سوی دادگاه انقلاب اسلامی به اتهام همکاری با یک حزب مخالف دولت به تحمل پنج سال حبس محکوم شد. وی هم اکنون در زندان مرکزی ارومیه دوران محکومیت خود را سپری می نماید.

آژانس خبری کردپا نیز از بازداشت دست کم سه تن از شهروندان در شهرستان مهاباد در آذربایجان غربی خبر داده است، بر اساس این گزارش زانیار قادرزاده، هیوا بیرمی و مراد فاطمی از جمله‌ی این بازداشت شدگان می‌باشند.

بر اساس گفته‌ی یکی از بستگان بازداشت‌شدگان، گمان می‌رود که تعداد افراد بازداشت شده توسط دستگاه اطلاعاتی حکومت اسلامی ایران به ۱۷ نفر برسد.

تا لحظه انتشار این خبر این منبع خبری از دلایل بازداشت و محل نگهداری این چند شهروند کرد اطلاعی نداده است.

نامه ای که دلم می خواست می توانستم برای آقای خامنه ای بنویسم | آرش حجازی، نویسنده، ناشر

نامه ای که دلم می خواست می توانستم برای آقای خامنه ای بنویسم
دلم می خواست می توانستم برای آقای خامنه ای بنویسم. اگر قصد داشتم نامه ای برایش بنویسم، یک چنین چیزی می شد:

جناب آقای خامنه ای،

آقای نوری‌زاد از من نخواسته‌اند برای شما نامه بنویسم، اما از روزی که نامه‌ی ایشان را خواندم، احساس کردم دلم می خواهد بنویسم. بر خلاف آقای نوری زاد، من از یاران نزدیک شما نبوده ام. یار نزدیک هیچ کدام از گروه های اپوزیسیون هم نیستم. یار هیچ کس نیستم جز انسان های ساده‌ای از جنس خودم، که چشمشان به کورسوی دوردستی روشن است که نوید می دهد روزی آفتاب بر ما خواهد تابید، که انفجار ستاره‌ای را خواهیم دید، که فرشته‌ی آزادی به ما هم فرصت خواهد داد تا استعدادهای بالقوه‌مان را محقق کنیم.

اما دلم از نامه‌ی آقای نوری‌زاد به درد آمد. نه به‌خاطر مشقاتی که متحمل شده‌اند ــ که هرچند حق هیچ انسانی نیست، اما بر سر هزاران هزار ایرانی دیگر نیز باریده و آقای نوری‌زاد دست‌کم در کهریزک شما تکه‌تکه نشدند و پزشک معالجشان ــ فقط به خاطر آنکه زیاد می‌دانست و شریف بود ــ معصومانه به قتل نرسید.

رمانم «کی‌خسرو» که شما نخوانده‌اید، اما هزاران هزار هم‌وطنم خواندند، پیش از آنکه دستگاه سانسور وزارت ارشاد بردن نام مرا ممنوع کند، با این جمله شروع می‌شود: «جنگیدن با دشمنی که از او نفرت داری آسان است، سخت، جنگ با آنانی است که دوستشان داری. اینجاست که شجاعت معنا می‌یابد.»

هنگامی که نامه‌ی آقای نوری‌زاد را خواندم، دلم به درد آمد، چرا که به یاد این جمله‌ افتادم و مصداقش را به عینه دیدم. رنج نوری‌زاد کمتر از رنج کی‌خسرو نبود، هنگامی که پدربزرگش افراسیاب را محاکمه می‌کرد. رؤیاها و آرزوهای ما سال‌ها قبل نابود شد، وقتی که هزاران هزار ایرانی را بیدادگرانه اعدام کردند و شما دم برنیاوردید، هنگامی که سانسور لجام‌گسیخته‌ حق آگاهی را از ما گرفت، هنگامی که حق شادی را از ما گرفتند، هنگامی که جوانان چنان زیر فشار رفتند تا یاد بگیرند جز «بله قربان» چیزی نگویند. هنگامی که آرمان‌ها و آرزوهای زاده از انقلاب، جایش را به یأس عمیقی داد، زاده از فساد عمیق اقتصادی و سیاسی. هنگامی که امید ما را به آینده از ما گرفتند.

اما نوری‌زاد باورش نمی‌شد که حکومتی که چنان تا پای جان برایش ایستاده، ناگهان نقاب از چهره برگیرد و در پس آن برقع نورانی، هیولایی تشنه‌ی خون ببیند. دلم برایش سوخت.

اکنون هم که می‌نویسم، از زبان انسانی می‌نویسم که با انسانی دیگر سخن می‌گوید، چرا که هرگز باور نخواهم کرد که شر به تمامی بر روح انسانی مستولی شود. به قول ریموند ویلیامز: «رادیکال واقعی کسی است که به جای اعتقاد به اجتناب‌ناپذیری شر، به ممکن بودن خیر باور دارد.»

خیر آنجاست، جایی در زیر لایه‌های مخلوق دیوهای آز و خشم. کافی است شما هم به وجودش، مدفون در زیر آواری از شهوت قدرت و فضولات دیو غرور باور داشته باشید، تا خودش راهش را بار دیگر به سطح بیابد.

مرا می‌شناسید؟ من فرزند راستین انقلابم. نسلی که در زمان انقلاب جسد عموهایش را تشییع کرد، پس از انقلاب جسد والدینش را به خاک سپرد، در دوران جنگ جست دوستانش را، و پس از جنگ آرزوهایش را. نسلی که یادش داده بودند از سایه‌ی خودش هم بترسد.

جناب آقای خامنه‌ای، بر خلاف آقای نوری‌زاد، من باور ندارم که شما از جنایاتی که در دو سال گذشته بر این ملت رفت بی‌خبرید. باور ندارم که نمی‌دانید روز ۳۰ خرداد ۱۳۸۸، پس از آنکه در نماز جمعه‌ی ۲۹ خرداد مجوز گشودن آتش بر معترضان صلح‌جو را صادر فرمودید، صدها دختر و پسر جوان هم‌وطنتان را نیروی‌های تحت فرمانتان به ضرب گلوله کشتند. باور ندارم که نمی‌دانید نیروهای انتظامی تحت فرمانتان در بازداشتگاه کهریزک و بازداشتگاه‌های دیگر چه جنایاتی کردند و هرگز مجازات نشدند. باور ندارم که نمی‌دانید در یکی از ثروتمندترین سرزمین‌های جهان، بر مردمی غمگین، سرخورده، خسته، شکسته‌پشت و فقیر حکومت می‌کنید. باور ندارم که نمی‌دانید میلیون‌ها نفر ایرانی از ترس جلادان بیدادگر شما در اقصا نقاط جهان پراکنده‌اند و حسرت نگاهی دیگر به خیابان‌ها و کویرها و کوه‌ها و دریاها و رودهای ایران را دارند. باور ندارم که نمی‌دانید زندان‌های شما پر است از مردان و زنانی که تنها به خاطر بر زبان راندن سخنی به دادخواهی، سال‌های عمرشان را بر باد داده‌اند. باور ندارم که نمی‌دانید چه مصائبی به نام شما بر این مردم شریف فروباریده‌اند. باور ندارم که نمی‌دانید آرای پرشور مردمی سرزنده را دزدیدند و آنگاه که مردم سراغ رأی خود را گرفتند، به خاک و خون کشیده شدند.

اما این را هم باور ندارم که نور نیکی به تمامی از روح شما رخت بربسته باشد. وقتی دیدم که دستور دادید اردوگاه کهریزک را ببندند، مطمئن شدم که آن نور، هرچند مدفون، هنوز وجود دارد و به آن نور است که تأسی می‌جویم.

شما، به حق یا ناحق، هنوز قدرتمندترین شخص ایرانید. هنوز، اگر کسی باشد که بتواند ورق را برگرداند و مانع هبوط ملت به مغاک نابودی شود و شادی را به ما برگرداند، شمایید. باور بفرمایید که هنوز دیر نشده. هنوز می‌توانید مانند کی‌خسرو، در اوج قدرت نامی نیک از خود به جای بگذارید و به زمره‌ی جاویدانان بپیوندید.

چه می‌شود اگر نفرت را به مهر مبدل کنید؟

چه می‌شود اگر زندانیان سیاسی و عقیدتی را بی‌قید و شرط آزاد کنید، از خانواده‌های جوانان به خون غلتیده دلجویی کنید، با انتخاباتی به راستی آزاد بگذارید مردم رهبرانشان را آزادانه و بی‌قید و شرط انتخاب کنند، حق حاکمیت بر سرنوشت را به مردم برگردانید، آنانی را که به امانت مردم خیانت کردند، از قدرت برانید، هرکه را تملق شما را گفت پس بزنید و آنکه را که از سر خیرخواهی به نقد شما برخاست عزیز بدارید، از نابودی ثروت‌های ملی جلوگیری کنید، بگذارید مردم آنگونه که می‌خواهند روزگارشان را به سر کنند، پنجره‌ها را باز کنید تا آفتاب به درون بتابد، درها را باز کنید تا در خانه مان نسیم بوزد؟

هیچ نمی‌شود جز آنکه دشمنان شما و آنانی که دلشان را شکسته‌اید، پشتیبان شما خواهند شد. هیچ نمی‌شود جز آنکه صدها سال دیگر خواهند گفت، «برای اندک زمانی گذاشت اهریمن شانه‌هایش را ببوسد، اما پیش از آنکه فریدونی او را در هم بکوبد، خود فریدون شد.»

و اما اگر نکنید، اگر آن نور را ژرف‌تر دفن کنید، صد سال دیگر، ما همه رفته‌ایم، اما شما همچون ضحاک عمر ابدی خواهید یافت. خود شما اسیر غاری در قعر دماوند به خود می‌پیچید و نام شما اسیر آن مارهای اهریمنی خواهد ماند، تا روزی که همگان به درگاه قضا رویم.

بگذارید آن زمان که فرشته‌ی مرگ شما را فرا می‌خواند، به جای معدود متملقانی که اشک می‌ریزند چون منافع خود را در خطر می‌بینند، ملتی اشک بریزند که به چشم خود دیدند چه‌گونه می‌توان فرو افتاد و دوباره برخاست و رستگار شد.

اما متأسفانه هرکاری می کنم، نمی توانم خودم را متقاعد کنم که این نامه را بنویسم.

برگزاری گسترده جشن شب یلدا توسط زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت کرج

بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" زندانیان سیاسی زندان گوهردشت کرج جشن شب یلدا را بصورت گسترده برگزار کردند.

روز چهارشنبه 30 آذر ماه حوالی ساعت 22:00 تمامی زندانیان سیاسی زندان گوهردشت کرج در راهروی سالن 12 جمع شدند و جشن شب یلدا را برگزار کردند.زندانیان سیاسی علیرغم محدودیتهای زیاد و نداشتن حداقل امکانات لازم باعث نشد که مراسم جشن شب یلدا طولانی ترین شب سال که برای ایرانیان نوعی مبارزه با شب سیاه تا رسیدن به سپیده می باشد را برگزار نکنند .آنها با شعر خوانی جشن شب یلدا را آغاز کردند،اشعار مضمون مبارزه با شب سیاه استبداد و بخصوص استبداد حاکم ولی فقیه بود.

در ادامۀ جشن شب یلدا تعدادی از زندانیان اقدام به خواندن ترانه سرودهای ملی ،میهنی و انقلابی نمودند و مضمون این ترانه سرودها ضد دیکتاتوری و استبدادی بود.
در بخشی دیگری از مراسم جشن شب یلدا یکی از هموطنان بهایی در مورد تاریخچۀ شب یلدا پرداخت و اینکه ایرانیان باستان به زمان دقت و اهمیت قائل بودند و خود گویای علم بالای آن در این باره می باشد.

مراسم شب یلدا تا ساعت 23:30 ادامه یافت و زندانیان سیاسی با شادابی، عزم خود را برای رسیدن به آزادی و پایان دادن به شب تیره استبداد حاکم ولی فقیه علی خامنه ای جزم کردند و اعلام کردند که برای رسیدن به آزادی و دمکراسی هیچ چیز مانع آنها نخواهد شد کماینکه در طی این مدت تحمل رنج و شکنجه و سلول انفرادی و محکومیتهای سنگین و فشارهای مضاعف علیه خانواده های خود را پذیرا شدند و سر تسلیم فرود نیاوردند.

گفتگوی با حسین دوانی برادر پیروز دوانی +افشاگري قتل عام زندانيان

پیروز دوانی از فعالان سیاسی و فرهنگی بود، که مدتی بعد از آزادی از زندان در تاریخ ۳ شهریور ۱۳۷۷ از منزل خود به قصد رفتن به خانه خواهرش خارج شده و دیگر برنگشت.

با گذشت بیش از سیزده سال، پیگیری های خانواد ه او به نتیجه مثبتی نرسیده و مسئولان حکومتی علی رغم شواهد موجود مبنی بر قتل این نویسنده تاکنون مسئولیت قتل او را بر عهده نگرفته اند و او در حقیقت نمونه‌ای از سر به نیست کردن مخالفان در ایران است.

از جمله فعالیتها و تلاشهای وی تشکیل کانون حمایت از زندانیان سیاسی و اطلاع رسانی و افشاگری در رابطه با قتل عام زندانیان سیاسی دهه شصت بود که به خاطر آن بارها به زندان افتاد و تحت انواع شکنجه های روحی و جسمی قرار گرفت. وی پس از آزادی بارها مورد تهدید قرار گرفته بود که اگر دست از فعالیت برنداری این بار احضارت نمی کنیم بلکه خفه ات می کنیم. اما علیرغم این تهدیدات وی هیچگاه دست از تلاش برای دفاع از حقوق بشر و برقراری دموکراسی و آزادی در ایران برنداشت.

در شناخت پیروز دوانی همین بس که در دوران حبس خطاب به بازجویش گفته بود: "تمام گفتارهای من در جهت انجام اصلاحات اجتماعی و سیاسی، آزادی زندانیان سیاسی، بازگرداندن پناهندگان که اینک تشنه ی ورود به کشور و پیش خانواده ی خود هستند و فقط از وزارت اطلاعات و دادگاه انقلاب بیم و هراس دارند، آزادی فعالیت احزاب و سازمانها در چهارچوب قانون حتی اگر مخالف حاکمیت باشند، باز گذاشتن دست جوانان در استفاده از امکانات آموزشی و فرهنگی و ورزشی و تعیین سلیقه ی زندگیشان به نوعی که می خواهند، تامین آزادی زنان... در این چهارچوب می باشد. ما محیطی آسوده و آرام، به دور از درگیری و تعرض به حقوق انسانی می خواهیم، محیطی آزاد در جهت تامین حقوق بشر و حتی اگر شما این محیط را تامین کنید ما حرفی نداریم، فقط مسئله بر سر توان شما در انجام این امر است."


متن گفتگوی با حسین دوانی برادر پیروز دوانی را با هم می خوانیم:

آقای دوانی در ابتدا لطفا در خصوص پیگیری ها و نتایجی که در خصوص پرونده برادرتان به آن رسیده اید صحبت بفرمایید.

در حقیقت خواهرم از داخل و من هم از خارج این قضیه را پیگیری کردیم. خواهرم با مراکز مختلفی تماس گرفت و او را از دادگستری به دادگاه انقلاب ، پاسگاه و کلانتری، زندان اوین و بیمارستان ها می فرستادند بعد هم می گفتند بروید در تیمارستان ها بگردید و یک بازی غیر انسانی با خانواده به راه انداختند و جواب منفی بود و می گفتند ما اصلا ایشان را نمی شناسیم و مسئولیت آن را نپذیرفتند. من هم در خارج با بیشتر نمایندگان آلمان صحبت کردم و با آقای موریس کاپیتون گزارشگر ویژه سابق سازمان ملل در امور ایران صحبت کردم اما در پیگیری هایشان به او گفته بودند که آنها در جریان نیستند. خواهرم به هر کجا برای پیگیری مراجعه کرد می گفتند ما بی اطلاعیم و حتما یک نیروی خودسر است و شما باید یک کسی را به ما معرفی کنید و بخاطر همین هیچکدام پرونده ای تشکیل ندادند. و زمانی هم که پرونده ای وجود نداشته باشد مورد بررسی قضایی قرار نمی گیرد. در قتل های زنجیره ای هم چون جسدها پیدا شد، توانستند وکیل بگیرند و پرونده را دنبال کنند و دادگاه تشکیل شد، اگرچه دادگاه به نفع قاتلین تمام شد اما باز تا مرحله ای قابل پیگیری بود. از این طرف آقای زرافشان وکیل پرونده بودند توانست مشکلات در ارتباط با دوانی و شریف را در پرونده ببیند که این دو را از پرونده در آورده بودند و زمانیکه آقای زرافشان اعتراض کردند اما مورد خشم و غضب قرار گرفتند و چند سالی را در زندان گذرانند. اما پرونده هایی که بود به نوعی رونوشت آنها به خارج از کشور آمده بود که آقای لاهیجی آن را در اروپا مطرح کردند و آقای دری نجف آبادی گفته بود که دوانی کمونیست است و باید کشته شود و دستور حکم قتلش را هم محسنی اژه ای داده است. این را آقای اکبر گنجی بیان کردند و گفته بودند که کپی از این فتوی دارد. اگرچه آقای گنجی بخاطر کنفرانس برلین مورد بازجویی قرار گرفت اما مهمترین مسئله این بود که او گفته بود من کپی فتوای قتل را دارم. همینطور آقای عبدالله نوری در جلسه ای در دادگاه خود در خصوص قتل پیروز صحبت کرده بود که بطور خلاصه در روزنامه ها آمد. آقای رضا یوسفیان هم از مجلس ششم در ارتباط با کمیته تحقیق و تفحص با دری نجف آبادی صحبت کرده بود و در مورد قتل پیروز مسائلی را مطرح کرده بود. اما بعد این مسئله پیگیری نشد و ادامه پیدا نکرد. همینطور آقای آرمین از مجلس ششم هم مسائلی در این خصوص مطرح کردند اما نتوانستند جلوتر بروند به علت اینکه به بالاها می رسید، منتفی شد. خلاصه قبول به ربایش و قتل نکردند و حتی در سال 80 و 81 هم دو بار به در خانه پدر من به اسم پیروز احضاریه از دادگاه انقلاب پیچ شمیران می آید که او را برای پاره ای از توضیحات احضار کرده بودند و در واقع یک بازی و ترفند روان پریش با خانواده به راه انداختند.

آقای دوانی در میان صحبتهایتان اشاره کردید که آقای گنجی کپی از دستور قتل پیروز دوانی را در دست دارد چرا این کپی را در اختیار رسانه ها و مجامع بین المللی قرار نمی دهند؟

سوال بسیار خوبی است و متاسفانه ما نمی دانیم چرا اینکار را نمی کنند؟ من از طریق یکی از دوستان اتفاقا این مسئله را مطرح کردم که حتی کپی را در اختیار من بگذارند تا فقط در سایت پیروز بگذارم یا حتی در سایت هم نمی گذارم و فقط کپی را ببینم اما پاسخی نیامد.

چرا؟

واقعا نمی دانم شاید بعنوان یک برگ برنده نگه داشته است و واقعا نمی دانم چرا؟ و به همین جهت نمی توانم قضاوت کنم. تنها مسئله ای که هست چون آقای امیر فرشاد ابراهیمی در آن مرکزی که پیروز را برده بودند کار می کرد و او را می بیند و در نوشته هایش و در نوار قتل های زنجیره ای آورده است که پیروز دوانی به او می گوید من پیروز دوانی هستم و به همه بگو که من را بخاطر نوشته هایم اینجا آورده اند و کسی خبر ندارد و من را ربوده اند. و بعد هم که مهرداد علیخانی در زندان به ایشان می گوید ما پیروز دوانی را همانجا کشتیم و در آنجا دفن کردیم. این مطالبی است که آقای امیر فرشاد ابراهیمی در نوشته هایشان به آن اشاره کرده اند. در پیگیری هایی که خواهر من در ایران انجام می داد آقای حجاریان قبل از اینکه مورد سوء قصد قرار بگیرد به شوهر خواهرم گفته بود دیگر پیگیری نکنید و به همسرتان بگویید دنبال قضیه نرود زیرا کار تمام شده و او کشته شده است. البته ما نمی دانیم کجاست اما می دانیم که کشته شده است. در حقیقت اینها چیزهایی است که ما از قتل برادرم در دست داریم.


پیگیری های خود شما از مجامع بین المللی دقیقا به کجا رسید؟

هیچ، در واقع آنها هم حمایت نکردند و حتی زمانیکه حقوق بشر مجلس آلمان و آقای کاپیتون به ایران نامه نوشتند و ایران هم پاسخ داد که اطلاعی نداریم و اگر خبری شد به شما اطلاع می دهیم و آنها هم دیگر مسئله را دنبال نکردند.

پیروز دوانی یکی از تشکیل دهندگان کانون حمایت از زندانیان سیاسی بودند که نقش موثری در اطلاع رسانی از وضعیت زندانیان سیاسی و نقض حقوق بشر داشتند از فعالیت هایشان و حمایت هایشان از زندانیان سیاسی بگویید؟

پیروز سال شصت، هفت ماه را در زندان گذراند و در آنجا یکسری قضایا و شکنجه ها را دید و مشاهده کرد که خانواده هایی که آنجا می آیند با مشکلات زیادی روبرو هستند. زمانیکه از زندان آزاد شد یک کانونی در حمایت از زندانیان سیاسی تشکیل داد و نشریاتی را هم منتشر می کرد و رسیدگی به خانواده های زندانیان سیاسی را یکی از وظایف خود می دانست و الان خیلی از خانواده ها از تلاش ها و کمک هایش می گویند. در کنار اینها برای خانواده هایی که بضاعت مالی نداشتند تعاون خصوصی درست کرده بود. از سوی دیگر پیروز رابط بین خانواده های کشته شدگان و آقای گالین دوپل (که در آن زمان مسئول بررسی حقوق بشر در ایران بود) بود که این قضیه لو رفت و زندانی شد. بعد از این هم که از زندان بیرون آمد قرار شد بصورت علنی کار کند زیرا کسی که از زندان بیرون می آید خودبخود زیر نظر است و تشخیص داد که علنی کار کند. شرکت پژوهشی پیام پیروز را تشکیل داد و شروع به انتشار نوشته هایی در مورد نقض حقوق بشر کرد و سال 1376 هم یک سازمانی بنام دموکراسی برای ایران را تشکیل داد که ارتباط زیادی با آقای فروهر داشت و زمانیکه پیروز را گرفتند، ایشان پیگیر بودند و شب پیش از اینکه به قتل برسند خانم فروهر با مادرم تماس گرفته بود و می گفت نگران نباشید ما دنبال کار او هستیم که فردا این عزیزان را به قتل رساندند. بعد که پیروز از زندان آزاد شد دوباره حمایت از خانواده های زندانیان سیاسی را دنبال کرد و کمکهای مالی و عاطفی زیادی به خانواده ها می کرد.

علی رغم تلاش مقامات حکومتی بر حذف نام مرحوم پیروز دوانی از کشته شدگان قتل های زنجیره ای، نام او با این قتلها پیوند خورده و با گذشت سیزده سال هنوز در افکار عمومی جریان این قتل ها دنبال می شود تا جاییکه زندانیان سیاسی نیز طی بیانیه ای خواهان پیگیری این فاجعه عظیم شده اند. شما علت زنده ماندن نام این عزیزان در افکار عمومی در چه می دانید؟

ببینید در جامعه ای که سازمان سیاسی نباشد نشریات آینه جامعه می شوند. اینها با گسترش نشریه و با اعلام موضع و خبر رسانی خطری برای حکومت می شوند و حکومت در مقابل آنها ناتوان می شود. خطر آنها از این منظر است که در میان مردم اتحاد ایجاد می کنند و اطلاع رسانی می کنند. اگر توجه کرده باشید در این مجموعه سال هفتاد و هفت از هر جریانی یک نفر را دچار دردسر کرده اند. پیروز را بدلیل اینکه از جریان چپ بود و زنده یاد فروهر را به این دلیل که در زمانی با اینها کار می کردند و بعد قطع رابطه کردند و به آزاد اندیشی اعتقاد داشتند و روشی را پیش گرفته بودند که نیروهای ملی را می توانستند گرد هم جمع کنند. از طرف دیگر از کانون نویسندگان کسانیکه در ارتباط با مردم بودند و بینش ایجاد می کردند مورد حمله قرار گرفتند، مجید شریف نمونه آن است. در زمان آقای خاتمی اینها می خواستند بگویند از هر جریانی که انتخاب شود ما راه خودمان را می رویم چه چپ و چه جریان های فکری مخالف و حتی نیروهای مذهبی که در شاخه ای دیگری باشند رحم نمی کنند. در حقیقت قتل های زنجیره ای ضرب آهنگی بود که نشان دهند به کسی رحم نمی کنند. فروهر ها سابقه درخشانی دارند از دوران مصدق (که جمهوری اسلامی اصلا با مصدق همراهی ندارد) به این طرف سعی کردند در این رژیم چهره ای فعال داشته باشند و با مردم همراه باشند و نگاهی ملی داشتند. پیروز هم کارهای تحلیلی سیاسی و انتقادی داشت و اگر در بولتن هایش دقت کنید بحث هایی که امروز در جامعه در رابطه با قانون اساسی می شود اولین بار پیروز در خصوص تضادهای درونی قانون اساسی مطلب نوشت که قانون اساسی جمهوری اسلامی ضد حقوق بشر است. سیصد سوال که اقای خمینی قول داده و از طرف خودش نقض کرده بود، مطرح کرده بود و در مورد خامنه ای که حامیشان در آن زمان عسگر اولادی و اینها هستند اگر نخواهد حرف آنها را گوش کند بر او آن می رود که بر دیگران و مخالفان اولیه رفته است. در خصوص قتل سامی اولین قتل زنجیره ای مطلب نوشته و در خصوص نیروهای سیاسی که چگونه حمله کردند و آنها را کشتند و در ارتباط کردستان و گنبد که چگونه این ملت را از بین بردند...

ببنید مسئله دموکراسی در ایران مسئله بسیار پیچیده ای است و پیروز تلاش داشت یک حرکت هماهنگ ایجاد کند تا همه از هر جریان فکری بر سر یک میز بنشینند و در جهت برقراری دموکراسی گفتگو کنند. حتی یکی از بولتن هایش نوشته "با هر تولدی حقی زایش می شود". بنابراین ما هر روز قانون را باید به روز کنیم و به نفع مطالبات نسل جدید و برقراری آزادی و دموکراسی تغییر دهیم. خوب همه اینها باعث شد تا او مورد خشم جمهوری اسلامی قرار گیرد. و جوانان بویژه توجه زیادی به اندیشه او داشتند. ببنید در ایران حقوق بشر معنایی نداشته است و بعد از ده و دوازده سال گفتن در این زمینه هنوز جدید است همه در باره حقوق بشر صحبت می کنند اما نمی دانند چطور باید عمل کنند. پیروز هم یکی از وجوه کارهایش پرداختن به حقوق بشر و حقوق زنان بود و به همین سبب مورد توجه قرار گرفت. یعنی نگاه آگاهانه به قانون و برخورد آن با حقوق بشر باعث آگاهی بخشی بویژه به جوانان بود.


یکی از دیگر ویژگی هایش قلم ساده و مردمی او بود که مورد توجه قرار می گرفت. وقتی به محمد مختاری نگاه می کنیم در زمینه شعر و ادبیات راهگشای یک نوع حرکت ضد مردسالاری و برقراری آزادی در ایران است. یا نوشته های آقای پوینده را بررسی و مطالعه می کنیم می بینیم که یکی از فعالان و مترجمان حقوق بشر است. خوب جامعه ای که مدافعان حقوق بشر را به قتل می رساند وای به حال آن جامعه! پس وظیفه ماست که نوشته های این نویسندگان را بدقت مورد توجه قرار دهیم زیرا مفهومی را باز می کند که در جامعه ما بیگانه است. بنابراین نگاه جامعه به افراد این چنینی بیشتر می شود و وظیفه شناساندن اندیشه های این نویسندگان بر عهده سازمان های سیاسی و روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان و محققان است. بخاطر همین است زمانیکه نویسندگان به زندان می افتند مردم نسبت به آن حساسیت و واکنش نشان می دهند. مثلا اوایل انقلاب زمانیکه کشتاری صورت می گرفت کسی حرکتی نمی کرد زیرا اصلا کسی فکر نمی کرد، اما الان که اتفاقی می افتد همه در جریان هستند و جوانان چون زیر همین فشار هستند و همدلی و نگاه جوان و مدرن می خواهند واکنش نشان می دهند.

الان حضور ذهن دارید یک خاطره ای از برادرتان یا از ویژگی ها و خصوصیات اخلاقی او برای خوانندگان ما بگویید؟

پیروز در دوران مدرسه همیشه حرکت جنجالی داشت و معلمها هم می گفتند یک بچه جنجالی و شلوغ و پر تحرک است. همیشه هم دنبال تحقیق و کارهای فکری بود و خاطرم است زمانیکه از زندان بیرون آمد به او گفتم کمی آرامتر و فقط یک جمله گفت که آدم یکبار می آید و یکبار می رود. مبارزه برای سربازی نیست که وقتی دو سال آن تمام شد خدمت به مردم و نظام هم تمام شود بلکه مبارزه در تداوم آن شکل می گیرد. یکی از ویژگی های دیگرش شادابی او و روحیه بشاش او بود و در برخورد هایش با همه، بویژه با نسل جوان علاوه بر شوخی سعی می کرد بفهماند که زندگی فقط یک لحظه شاد نیست، بلکه یک مسئولیتی هم می خواهد. پیروز علاقه زیادی به دانستن و شکفتن داشت و سعی می کرد گسترش معنا در خودش ایجاد کند.


فکر می کنید با توجه به اینکه یکی از حامیان زندانیان سیاسی و خانواده های آنها بود اگر الان در میان ما بود چه واکنشی نسبت به این برخوردها و فشارهایی که به زندانیان سیاسی و خانواده های آنان و همچنین حصر رهبران جنبش سبز نشان می داد؟


ببنید من از نوشته های خودش می گویم زیرا آن زمانیکه انتخابات در مورد آقای خاتمی انجام می شد پیروز چند کار انجام داد. نوشته های آقای فرج سرکوهی را منتشر کرد یا در بولتن هایش مصاحبه کسانیکه در زندان بودند (اعم از مجاهد و هر جریان فکری علی رغم اینکه با مجاهدین اختلاف داشت) کار می کرد. با خانواده هایی با جریان های فکری مختلف مصاحبه می کرد و اطلاعات زندانیان سیاسی را در بولتن می زد که کاری ماندگار شده است. زیرا یک نگاه داشت که انسان باید حرفش را بزند و انسان در برخورد نظر است که متحول می شود نه با گرفتن و بستن. وقتی یک زندانی تحت شکنجه قرار می گیرد و یا مادری برای دیدن فرزندش به زندان می رود و شرایط سختی را تحمل می کند فرقی نمی کند چه جریان فکری است بهایی است یا مسلمان است، مهم این است که از درد مشترک است. همین هم برایش خطر ساز بود. امروز هم اگر در میان ما بود شاید یکی از شماها و فعالین خبرنگار برای بازتاب اخبار زندانیان سیاسی و خانواده های آنان بود. حتی می رفت به کسانیکه تجاوز شده و تحت شکنجه قرار گرفتند عکس بگیرد و اخبار آنها را منتشر کند. همانطور که عکس بسیاری از گورهای دسته جمعی را در بولتن هایش انداخته است. و مسلما همراه و در کنار جنبش بود زیرا یک جنبش ربطی به یک یا دو نفر ندارد جنبش مال همه ماست. ببینید سبز یعنی زندگی، روحیه ، شادابی و جوانی و فکر نکنم کسی با این نگاه مخالف باشد. در این جنبش هم اندیشه های متفاوت قرار می گیرد و هر کسی حق دارد که نظر خود را بدهد. ممکن بود که با آقایان موسوی و کروبی اختلاف نظر می داشت اما از اینکه اینها در حصر باشند ناراحت بود و می نوشت که این کار غیر انسانی است. منی هم که مخالف اینها هستم تمام فعالیتم این است که نباید در حصر باشند. بنابر این اگر در میان ما بود حتما نسبت به این وضعیت جنجال می کرد و همراهی خود را می داشت. او الان در میان ما نیست اما با توجه به بولتن هایش و دفاعش از حقوق بشر حتما در کنار مردم و جنبش بود.

انتقال آریا آرام نژاد،علیرضا فلاحتی، علی عباسی و رحمان یعقوبی به بند سارقین و مجرمان جنایی

جـــرس: به گزارش منابع حقوق بشری، جمعی از فعالین سیاسی و دانشجویی در مازندران به بند سارقین و خلافکاران زندان متی کلای بابل منتقل شدند.

به گزارش کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران، آریا آرام نژاد ( هنرمند، خواننده و آهنگ ساز حامی جنبش سبز)، علیرضا فلاحتی دبیر شاخه جوانان جبهه مشارکت استان مازندران، علی عباسی و رحمان یعقوبی از فعالین دانشجوئی دانشگاه مازندران به دستور رئیس زندان متی کلای بابل به بند سارقین و مجرمین خطرناک منتقل شدند.

یک منبع محلی که خواست نامش فاش نشود به کمپین بین المللی حقوق بشر گفت که آریا آرام نژاد که در روز ۱۷ آبان ماه سال جاری به دست مامورین اداره کل اطلاعات استان مازندران بازداشت شده بود پس از تحمل ۳۴ روز بازجوئی و انفرادی برای گذراندن ۶ ماه حبس تعزیری ابتدا به بند قرنطینه زندان متی کلا منتقل شده بود، روز گذشته به بند سارقین منتقل شد.

همچنین ،علیرضا فلاحتی دبیر شاخه جوانان جبهه مشارکت مازندران که در روز ۲۱ آذر برای گذراندن ۶ ماه حبس تعزیری، خود را به زندان متی کلا معرفی کرده بود ابتدا به بند قرنطینه زندان( محل نگهداری معتادین) منتقل شد و روز گذشته به دستور رئیس اداره زندان شهرستان بابل به بند سارقین انتقال یافته است.

در ادامه این گزارش آمده است رحمان یعقوبی و علی عباسی نیز به همراه علیرضا فلاحتی و آریا آرام نژاد به بند سارقین زندان متی کلا منتقل شدند.

رحمان یعقوبی و علی عباسی در تاریخ ۱۲ آذر پس از مراجعه به دادستانی شهرستان بابلسر بازداشت شدند.

یک منبع مطلع به کمپین گفت: " این فعالین دانشگاه مازندران که برای پیگیری پرونده ی خود به دادستانی بابلسر مراجعه کرده بودند به دستور مطهری نیا دادستان شهرستان بابلسر بازداشت شدند."

منبع موثق یاد شده به کمپین گفت که مسئولین زندان متی کلای بابل با درخواست علی تاری، آریا آرام نژاد، علیرضا فلاحتی، علی عباسی، رحمان یعقوبی و مازیار یزدانی نیا زندانیان سیاسی زندان شهرستان بابل مبنی بر انتقال ایشان به بندی جداگانه مخالفت کردند: "با وجود درخواست های مکرر ۶ تن از فعالین سیاسی و دانشجوئی استان مازندران که برای سپری کردن دوران محکومیت خود هم اکنون در زندان هستند، بارها از وضعیت اسفناک نگهداری و بهداشتی شکایت کرده و به مسئولین زندان متی کلا اعلام کرده اند که امنیت جانی نداشته و خواستار رسیدگی فوری به وضعیتشان می باشند."

رئیس اداره زندان شهرستان بابل ( ناصر بابازاده ) تحت حمایت نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و قضائی به ویژه محمد اکبرزاده ( معاون دادستان بابل ) با این درخواست مخالفت ورزیده اند.

گفتنی است آریا آرام نژاد در بهمن ۸۸ به اتهام خواندن ترانه ” علی برخیز” توسط نیروهای امنیتی و اطلاعاتی استان مازندران دستگیر شد و ۴۴ روز را در بند انفرادی بازداشتگاه اداره اطلاعات ساری و زندان متی کلای بابل گذراند. علیرضا فلاحتی دبیر جبهه مشارکت استان مازندران در بهمن ماه سال ۸۸ به اتهام تبانی علیه امنیت کشور توسط اداره اطلاعات استان مازندران بازداشت شد و وی نیز به مدت یک ماه مشابه با وضعیت آرام نژاد در بازداشتگاه اداره اطلاعات ساری و زندان متی کلای بابل بازداشت شده بود. این دو در شعبه یک دادگاه انقلاب شهرستان بابل به ۱۰ ماه حبس تعزیری محکوم شده بودند که حکمشان در شعبه سه دادگاه تجدید نظر استان مازندران به ۶ ماه حبس تعزیری کاهش یافته است.

علی عباسی و رحمان یعقوبی از فعالین دانشجوئی استان مازندران در ۲۶ خرداد ۸۸ در جریان تجمع اعتراضی دانشجویان دانشگاه مازندران نسبت به نتایج انتخابات ریاست جمهوری، توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد و به مدت ۱۵ روز در زندان متی کلای بابل بازداشت بودند. این دو فعال دانشجوئی از سوی شعبه ی ۱۰۱ دادگاه بابلسر به شش ماه حبس تعلیقی و چهارده ضربه شلاق محکوم شده بودند، اما پس از دو سال در روزهای گذشته به آنها اعلام شد که حکمشان از تعلیفی به تعزیری تغییر یافته است

وبلاگ نویس زندانی خطاب به سرابی: سرنوشتی همچون قذافی در انتظار شما است

بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران"وبلاگ نویس زندانی صبح امروز با تهدید و برخوردهای غیر انسانی در دادگاه انقلاب کرج مورد محاکمه قرار گرفت.

ویلاگ نویس زندانی محمد رضا پور شجری (سیامک مهر) روز چهارشنبه 30 آذر ماه حوالی ساعت 10:00 به شعبۀ 109 دادگاه انقلاب کرج با دست بند و اقدامات شدید امنیتی منتقل شد و توسط فردی بنام غلام سرابی رئیس شعبۀ 109 مورد محاکمه قرار گرفت.

وبلاگ نویس زندانی محمد رضا پور شجری (سیامک مهر) بدون داشتن وکیل با اتهامات سنگینی مانند محاربه و سب نبی مورد محاکمه قرار گرفت. این وبلاگ نویس زندانی از دفاع از خود به دلیل نداشتن وکیل و نبود هیئت منصفه و بی طرف نبودن قاضی خوداری کرد و دادگاه را فاقد صلاحیت دانست و آن را بصورت کتبی زیر پرونده نوشت و امضاء نمود. او این موارد را شجاعانه به سرابی رئیس فرمایشی شعبۀ مذکور اعلام کرد.

غلام سرابی رئیس شعبۀ 109 دادگاه انقلاب کرج خطاب به وبلاگ نویس زندانی گفت :چه از خودت دفاع کنی و یا نکنی حکم تو از پیش مشخص و صادر شده است و هفتۀ آینده به تو ابلاغ خواهد شد.

وبلاگ نویس زندانی محمد رضا پورشجری (سیامک مهر) در پایان خطاب به غلام سرابی گفت: قتل دیکاتور لیبی بدست مردم لیبی برای همۀ دیکتاتورها و برای شماها باید عبرت انگیز باشد و سرنوشتی همچون قذافی در انتظار شماها است.غلام سرابی خطاب به وبلاگ نویس زندانی گفت: "غصه نخور تا هستیم حکم های شما را اجرا می کنیم "

خانواده وبلاگ نویس زندانی حق شرکت در دادگاه و امکان داشتن تماس با او را نداشتند و در مواردی مامورین ،خانواده وی را تهدید به دستگیری می کردند.

وبلاگ نویس زندانی به دلیل قرار دادن دیدگاه ها و نظرات خودش بر روی وبلاگ شخصی اش به نام" گزارش به خاک ایران" به این اتهام سنگین و قرون وسطایی متهم شده است و طبق قوانین ولی فقیه علی خامنه ای زندانیان سیاسی که بر مبنای این اتهام محاکمه میشوند به حکم های سنگین مانند اعدام محکوم می شوند.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران نسبت به صدور حکم ضدبشری علیه این وبلاگ نویس زندانی هشدار میدهد و از کمیسر عالی حقوق بشر و بخصوص گزارشگران بدون مرز خواستار شکستن سکوت و حمایت از این وبلاگ نویس زندانی است تا مانع صدور احکام ضد بشری علیه وی شوند.

ممانعت از حضور محبوبه کرمی در مراسم خاکسپاری و یادبود پدرش

مسئولان امنیتی از حضور محبوبه کرمی، زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین، در مراسم خاکسپاری و یادبود پدرش ممانعت به عمل آورده‌اند.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، تلاش‌های برادر محبوبه کرمی که از مدت‌ها پیش تاکنون در صدد گرفتن مرخصی برای وی بوده، علی‌رغم گذشت چندین روز از فوت پدرشان، تاکنون بی‌نتیجه مانده است.

غلامحسن کرمی، پدر محبوبه کرمی، که بعد از ظهر روز جمعه ۲۵ آذرماه در بیمارستان چمران تهران درگذشت، روز یکشنبه ۲۷ آذرماه به خاک سپرده شد. محبوبه کرمی علاوه بر مراسم تدفین و خاکسپاری، در مراسم یادبودی که برای پدرش در مسجدی با نام "امام زمان" در تهران برگزار شد هم اجازه‌ی حضور نیافته است.

وی که از ۲۵ اردی‌بهشت ماه سال جاری تاکنون در زندان اوین به سر می‌برد و مادرش را نیز در شرایط مشابهی از دست داده، به علت شرایط نامساعد روحی و جسمی قادر به تحمل ادامه‌ی حبس نیست.

محبوبه کرمی، مسئول اسبق کمیته‌ی زنان مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران بنا بر رای دادگاه انقلاب تهران به اتهام "تبلیغ علیه نظام"، "اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور" و "نشر اکاذیب" از طریق فعالیت حقوق بشری به تحمل سه سال حبس تعزیری محکوم است.

این فعال حقوق بشر و زنان در اسفندماه سال ۸۸ و در پی سناریو سازی دستگاه امنیتی بر علیه فعالان حقوق بشر و خاصه اعضا و همکاران مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، بازداشت و متعاقباً به بند ۲-الف زندان اوین متعلق به سپاه پاسداران منتقل شد.

ونكوور كانادا: اينجا، جايي براي كنسولگري جمهوري اسلامي نيست!

روزنامه کانادایی "ونکوور سان" دوشنبه 19-12-2011 نوشت که تقاضای سفارت ایران برای ایجاد کنسولگری در شهر ونکوور برای رسیدگی به کارهای کنسولی ایرانیان در این شهر از سوی دولت فدرال رد شده است.

ونكورو سان در ادامه گزارش خود نوشته است: "دولت كانادا از سال 2005 به 4 دليل مشخص گسترش ارتباطات سياسي و اقتصادي خود با ايران را متوقف كرده است كه اين دلايل عبارتند از : وضعيت حقوق بشر در ايران ، برنامه های هسته ای ايران ، نقش ايران در منطقه و نيز مرگ زهرا كاظمی خبرنگار ايرانی – كانادايی در سال 2003 در زندان اوين در تهران ."
دولت كانادا بر اساس سياست " ارتباطات كنترل شده " خود با ايران ، گسترش روابط سياسي و ديپلماتيك با اين كشور را محدود كرده است و بر اساس اين سياست افتتاح هر گونه كنسولگري ايران خارج از سفارت ايران در اتاوا ممنوع بوده و هيچ پرواز مستقيمي از ايران حق نشستن در فرودگاه های كانادا را ندارد.

در حمایت از کارگر زندانی، رضا شهابی - زینت میرهاشمی

مجمع عمومی سازمان ملل متحد در روز دوشنبه 28 آذر طی قطعنامه ای جمهوری اسلامی را به خاطر نقض مستمر حقوق بشر محکوم کرد. تلاش نماینده رژیم در سازمان ملل جهت عدم طرح این قطعنامه و به تصویب نرسیدن آن ناکام ماند.

قطعنامه فوق بر مجازاتهای ظالمانه، نقص عضو، شکنجه، اعدام و موارد دیگر اشاره می کند. به تصویب رسیدن چنین قطعنامه ای اگر چه همه موارد را در بر نمی گیرد در مجموع مثبت و گامی به پیش برای مدافعان حقوق بشر است.

در گزارش احمد شهید که این قطعنامه بدان استناد می کند، به سرکوب کارگران که جرمشان فعالیت برای سازمانیابی جهت دفاع از حقوق صنفی شان است اشاره نشده بود.

در هیچ زمانی در سیاهچالهای رژیم، این میزان فعالان کارگری تحت سرکوب نبوده اند.
رضا شهابی عضو هیئت مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه به مدت 30 روز است که در زندان اوین در اعتراض به وضعیت خود دست به اعتصاب غذا زده است.

رضا شهابی، فعال کارگری در 22 خرداد 89، دستگیر و زندانی شده است.

رژیم ایران تاکنون در برابر حمایتهای جهانی از رضا شهابی نه تنها او را آزاد نکرده بلکه به وضعیت وخامت بار سلامتی او هم توجهی نکرده است. این در حالی است که وی در شرایط جسمانی مناسبی به سر نمی برد.

رضا شهابی و همه کارگران در بند باید بدون قید و شرط آزاد شوند. قطعنامه های محکومیت رژیم زمانی می تواند تاثیرگذار باشد که صادرکنندگان قطعنامه آن را به عنوان ابزاری جهت فشار بیشتر برای آزادی زندانیان در بند به کار برند.

محکومیت مادر کوهیار گودرزی، فعال حقوق بشر به 23 ماه حبس تعزیری

پروین مخترع، مادر کوهیار گودرزی، فعال حقوق بشر، از سوی دادگاه انقلاب کرمان به تحمل 23 ماه حبس تعزیری محکوم شد. به گفته نزدیکان وی، این حکم در روزهای گذشته صادر شده با این حال، هنوز به پروین مخترع ابلاغ نشده است.

پروین مخترع که حدود 5 ماه است در بند عمومی زندان کرمان به سر می‌برد، یک روز پس از بازداشت کوهیار گودرزی، در منزلش در کرمان بازداشت شد. وی پس از بازداشت، به اتهام ” تبلیغ علیه نظام” ” توهین به شهدا و رهبری” در دادگاه مورد محاکمه قرار گرفت و هم‌اکنون پس از گذشت بیش از سه ماه حکم محکومیت خود را دریافت کرده است.

به گفته خانواده مخترع، دادگاه هم‌چنین پرونده دیگر وی با اتهام ” توهین به مقام رهبری” را به دادگستری استان کرمان ارجاع داده است و وی می‌بایست بار دیگر مورد محاکمه قرار گیرد.

صدور این حکم سنگین برای پروین مخترع در حالی صورت می‌گیرد که وی تنها به دلیل انجام مصاحبه‌های اعتراضی نسبت به بازداشت غیرقانونی فرزندش، دستگیر و زندانی شد. این حکم، یکی از کم‌سابقه‌ترین احکامی است که در سال‌های گذشته از سوی دادگاه، برای یک مادر، تنها به جرم دفاع از فرزندش، صادر شده است.

به گفته خانواده مخترع، وی همچنین در طول مدت زندانی بودن خود با مشکلات بسیاری در زندان کرمان مواجه بوده است. عدم دسترسی به مواد غذایی، میوه و سبزیجات یکی از مشکلات زندانیان در زندان کرمان است که مسئولان زندان نیز با بیان اینکه ” قادر به تامین میوه و سبزیجات نیستیم” از دسترسی زندانیان به مواد خوراکی خودداری می‌کنند.

گفتنی است در هفته‌های گذشته، قاضی پرونده با ارسال پیامی برای پروین مخترع، از وی خواسته بود تا با نوشتن ندامت‌نامه، از اعمال خود ابراز پشیمانی کند تا حکم سبک‌تری دریافت کند. با این وجود، پروین مخترع گفته بود که هرگز حاضر به نوشتن ندامت‌نامه نیست و از حق قانونی خود برای دفاع از فرزندش نخواهد گذشت.

پروین مخترع، هم‌چنین در جریان محاکمه خود از داشتن وکیل محروم بوده و مأموران امنیتی به وی گفته‌اند که نیازی به حضور وکیل در دادگاه نیست.

کوهیار گودرزی نیز با وجود گذشت 5 ماه از زمان بازداشتش هم‌چنان در شرایط بلاتکلیفی و در بند 209 نگه‌داری می‌شود. این فعال حقوق بشر که در هفته‌های گذشته متهم به ” تبلیغ علیه نظام” و ” اجتماع و تبانی علیه نظام” شده بود، در حال حاضر در انتظار تشکیل جلسه دادگاه به سر می‌برد.

نامه ایی به رهبر دروغ و تجاوز و اختلاس و جنایتکار

در کنج سلول تنهائی می نویسم
در اوج غریبی می نویسم
می نویسم برای تو که ظالم تر از هر ظالمی هستی
توئی که هزاران مادر را از دیدن فرزند خود محروم کردی
توئی که هزاران فرزند را از آغوش پر مهر خانواده جدا کردی
توئی که جان هزاران نفر را گرفتی
به چه جرمی؟
می دانم جوابش را نمی دانی ولی بگذار من برایت می گویم خوب گوش کن
جرمشان آزادیخواهی بود
جرمشان خواستن دنیای زیبا و رنگارنگی بود که می خواستند نه آن دنیای سیاهی که تو برایشان رقم زده بودی
فکر می کنی با کشتن و زندانی کردنشان صدایشان را خفه کرده ایی؟
نه باز هم مثل 33 سال گذشته سخت در اشتباهی
آن ها صدایشان خفه نشد
آن ها تکثیر شدن
آن ها در من در ما تکثیر شدن
آن که کشته شد آن که خفه شد توئی نه جوانان سرزمین
سال گذشته درست همین موقع اولین نامه را برایت نوشتم
امسال هم دومین را نوشتم
بهت قول میدم به تمام لحظه لحظه ثانیه های زندگی من و مائی که سیاه کردی قول میدهم تا مرگ تو از پا نمیشینم ...

ریحانه گلی زاده

ایران در اجرای اعدام‌ها از کسی ترسی ندارد

صادق لاریجانی٬ رئیس قوه قضائیه می‌گوید که «مجامع بین‌المللی ابزار دست آمریکا» شده‌اند و جمهوری اسلامی در اجرای اعدام‌ها از کسی «خوف» ندارد.

به گزارش «باشگاه خبرنگاران جوان»٬ آقای لاریجانی روز چهارشنبه (۳۰ آذر) در نشست هفتگی خود با مسئولان عالی قضائی این مطالب را بیان کرده است.

رئیس قوه قضائیه در رابطه با اعدام‌های مخفیانه در زندان‌های جمهوری اسلامی گفته که «اعدام‌های مخفیانه و دسته جمعی وجود ندارد.»

به گفته وی «اگر مواردی بوده که اعدام دست جمعی مخفیانه صورت گرفته است باید تحقیق کنیم آیا چنین چیزی وجود دارد یا خیر در حالی که این امر در کشور ما صحت ندارد و اعدام دسته جمعی خانوادگی بدون اطلاع کسی دروغی بزرگ است.»

وی اظهار کرده است: «اجرای حکم اعدام برای دلخوشی نیست و براساس قانون و دین در برخی از موارد باید در ملاء‌عام باشد.»

صادق لاریجانی در بخش دیگری از سخنان خود٬ ادعا کرده است: «قصاص در ایران بسیار کم است اما قانون ما این را حق اولیای دم می‌داند و این در حالی است که در برخی از کشورهای غربی هم قصاص را قبول دارند.»

حکم «قصاص» همواره یکی از مباحث جنجال برانگیز میان نهاد‌ها و مدافعان حقوق بشر با مقام‌های جمهوری اسلامی بوده است.

مقام‌های جمهوری اسلامی همواره از اجرای احکام قصاص دفاع کرده و آن را از افتخارات جمهوری اسلامی می‌دانند.

مقام‌های قضایی سال‌هاست با این توجیه که قصاص حق قربانیان و خانواده‌های آن‌ها است٬ صد‌ها حکم اعدام و قطع عضو را به اجرا گذاشته‌اند.

سلمان ذاکر٬ عضو کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس ۱۶ آذر ماه گفته بود: «قصاص اختیاری است که اسلام به مردم و خانواده‌ها داده و این امر اوج

امیر علی علامه‌زاده، روزنامه نگار زندانی آزار شد

امیر علی علامه زاده، روزنامه نگار زندانی از زندان اوین با تبدیل قرار موقت بازداشت به قرار وثیقه، آزاد شد.

رادیو فردا با اعلام خبر آزادی امیر علی علامه زاده مبلغ وثیقه‌ی تودیعی برای وی را ۱۰۰ میلیون تومان ذکر کرده است.

امیرعلی علامه‌زاده روزنامه نگار و دبیر سابق سرویس دیپلماسی خبرگزاری ایلنا، و دانشجوی کاردانی به کارشناسی حقوق بود که ۲۷ شهریور ماه ۱۳۹۰ بازداشت شد و در سلول‌های انفرادی بند دو-الف متعلق به سپاه پاسداران محبوس بود.

اینجا دیزل آباد كرمانشاه است، ایستگاه آخر دنيا!

یک شهروند کُرد اهل کرمانشاه خاطراتی تکان‌دهنده را از وضعیت زندان مخوف دیزل‌آباد کرمانشاه بازگو می‌کند. رستمیان در بخشی از حقایق زندان دیزل‌آباد می‌گوید: یکی از زندانیان در بند "مشاوره ٣ " توسط زندانيان سابقه‌دار مورد اذیت و آزار قرار می‌گيرد تا اینکه روزی تعدادی از ایـن زنـدانيان در دستشـویی بـه صورت گروهی و به زور وی را مورد تجاوز قرار می‌دهند.

این سرباز زندان دیزل آباد که طبعات منفی دوران خدمت در این زندان هنوز هم از وی دور نشده است گفت: زندانيان سياسی که شمار آن ها به ۳۰۰ تن می‌رسد، همواره از سوی حفاظت اطﻼعات زندان تحت فشار هستند و به صورت مداوم از سوی این نهاد مورد تهدید قرار می‌گيرند.

کورش از واقعیت‌هایی تلخ پرده برداشته که هر کدام در نوع خود یک جنایت ضد بشری محسوب می‌شوند و وی می‌گوید: یکـی از زنــدانيان زنــدان بــازپروری شــهر کرمانشاه که به دليل ابتلا به هپاتيت روز‌های آخر عمرش را سپری می‌کرد، به بخش ایزوله منتقل شد و بعد از ۴ روز زمانی هم که مُرد، سربازان جنازه‌اش را تا صبح بر روی برف حياط بهداری رها کرده و پس از آن تحویل خانواده‌اش دادند.

کورش خاطرات سهمناک خود را اینگونه بازگو می‌کند،اینجا دیزل آباد است، ایستگاه آخر دنيا!

كوروش رستميان بور هستم و ایام خدمت سربازی خود را در زندان دیزل آباد کرمانشاه سپری نمودم، در حالی که از زندان ترخيص شدم‌، نوشتار ذیـل خـاطراتی از زنـدان دیــزل آبــاد کرمانشاه ومشاهدات عينی که بعنوان اقدامی برای اطﻼع رسانی و در قالب گزارش نقض حقوق بشر به نگارش در آمده است.

این خاطرات عينا مشاهده گردیده است. زندان‌های اوین و رجایی شهر به دﻻیلی همچون وجود زندانيان شناخته شدهٔ سياسی و تمـرکز اطـﻼع رســانی نهاد‌هــای حقــوق بشــر در خصــوص وضــعيت ایــن زنــدان و زنــدانيان سياسی، تا حدی برای مردم ایران و حتی جامعـه جهـانی شـناخته شـده اسـت؛ امـا هســتند زنــدان‌هایی کــه وضــعيت زنــدانيانش بســی اســفناک‌تر از ایــن زنــدان‌هاســت و متاسفانه در مورد شرایط وخيم و بحـرانی ایـن زنـدان‌ها بـرای افکـار عمومـی و نهاد‌هـای حقوق بشری بين‌المللی اطﻼع رسانی آنچنانی انجام نشده است‌.

یکی از این زندان‌ها، زندان مرکزی کرمانشاه، مشهور به زندان دیزل آباد است. من كه اين مطلـب را می‌نويسم نزدیـک بـه دو سـال را در ایـن زنـدان بـه سـر بـرده‌ام و از نزدیــک در جریــان وقــایع دلخراشی بوده‌ام. این مهم تاجایی است که حتی حرف زدن در موردش با گذشت چند سال همچنان تاثيرات بسیار مخربی بر روحيه‌ام می‌گذارد.

هدف از نوشتن این مطلب اشاره‌ای کوتاه بر وضعيت غيرانسانی حاکم بر این زندان و مصائبی که زندانيان سياسی و حتی عادی زندان کرمانشاه با آن روبه رو هستند و لزوم توجــه نهاد‌هــای داخلــی و بيــن‌المللــی مــدافع حقــوق بشــر بــه وضــعيت زنــدان‌های شهرستان‌های دیگر همچون زندان دیزل آباد است.

طبق آمار‌هایی که روزانه در حال تغييرند، تعداد زندانيان این زندان هميشه از ٢ تا ٣ هزار نفر در نوسان است. این زندان دارای ٩ بند است که اصطﻼحاً به آن مشاوره می‌گویند. به دليل آمار باﻻی ورود مواد مخدر،ملاقات حضوری در این زندان بسياری از مواقع ممنوع اعلام می‌شود. بيشتر ملاقات‌ها به صورت کابينی و تحت کنترل شدید حفاظت زندان قرار دارد.

آمار محکومين به اعدام در این زندان حداقل ۵۰۰ تن است که دارای محکوميت قطعی می‌باشند و هر لحظه احتمال اجرای حکم آن‌ها وجود دارد. درصد بيشتر محکومين به اعدام به جرائم مواد مخدر، قتل عمد و تجاوز به عنف مربوط می‌شوند.

بيشتر اعدام‌های این زندان در روز چهارشنبه و دوشنبه سـاعت ۵ صبح انجام می‌گيرد و هميشه قبل از ساعتِ چهارِ روزِ قبل، تلفن‌های این زندان قطع می‌شود. زندانی محکوم به اعدام به بند ٩ بند "ادب" منتقل و سحرگاه روز بعد به محل اجرای حکم اعدام در بخش انگشت نگاری برده می‌شود و حکم در آنجا با حضور مسئولين زندان سربازان زندان و قضات اجرای احکام به مرحله اجرا درمی‌آید.

بر طبق ضوابط این زندان، زندانيان تازه وارد ابتدا به مدت ده روز به قرنطينهٔ ایـن زنـدان منتقل می‌شوند و زندانيان جوان نيز به قرنطينه جوانان انتقال می‌یابند، بعد از این مدت زندانيان به مشاور بند ٣ منتقل شده و از آنجا هم بعد از نزدیک به دو ماه بر طبق رفتار زندانيان به بند‌های دیگر فرستاده می‌شوند. در این مدت اصل تفکيک جرائم به اجرا در نمی‌آید و همه زندانيان اعم از سياسی و غير سياسی و جرائم خطرناک با هم نگهداری می‌شوند.

مشاور ٨ این زندان بيشتر مربوط به جرائم مواد مخدر و مصرف کنندگان متادون است این بند زندان به دليل آمار باﻻی تزریق مواد و ارتباطات جنسی، تعداد زیادی از این زندانيان به هپاتيت و ایدز مبتلا هستند. بعضی مواقع هم در جهت تنبيه این زندانيان مدتی آن‌ها را به بند‌های دیگر تبعيد می‌کنند و علیرغم خطرناک بودن این زندانيان، مسئولين نسبت به وجود چنين زندانيانی در بند‌های دیگر بی تفاوت هستند.

در طول دو سالی که من در این زندان بودم حـداقل ۶۰ زندانی اعدام شدند، زندانيان سياسی این زندان در جهت اعمال فشار بر آن‌ها و بر طبق برنامه از پيش تعيين شده در داخل بند‌های مختلف زندان پراکنده می‌شوند تا نتوانند به صورت گروهی روابط صميمی با هم داشته باشند و بر زندانيان عادی این زندان تاثير بگذارند.

زندانيان سياسی که شمار آن ها به ۳۰۰ تن می‌رسد، همواره از سوی حفاظت اطﻼعات زندان تحت فشار هستند و به صورت مداوم از سوی این نهاد مورد تهدید قرار می‌گيرند.

در جهت آشنایی خوانندگان با وضعيت این زندانيان و شرایط سختی که زندانيان در زندان دیزل آباد کرمانشاه با آن روبه رو هستند، به بيان خاطراتی از این دوره دو ساله در این زندان می‌پردازم.

بهداری این زندان دو طبقه بود، طبقه یک اتاق هایی جهت آزمایش و معاینـه بيمـاران و بخش دیگری در حياط که به نام ایزوله می‌گفتند و طبقه دوم شامل اتاق عمل، بخش بستری و بخش قلب. بخش ایزوله دارای چندین اتاق بود و هواخوری نداشت و زندانيان مبتلا به ایدز و هپاتيت و زندانيانی که تعادل روانی نداشتند را به این بخش منتقل می‌کردند. چندین زندانی که به دليل مشکلات زیاد دچار ناراحتی روحی و روانی بودند به این بخش منتقل شدند و در همين بخش از طریق دیگر زندانيان به هپاتيت مبتلا گردیدند.

یکــی از روزهــای دی‌مــاه زمســتان ســال ۸۶، یکـی از زنــدانيان زنــدان بــازپروری شــهر کرمانشاه که به دليل ابتلا به هپاتيت روز‌های آخر عمرش را سپری می‌کرد، به بخش ایزوله منتقل شد و بعد از ۴ روز زمانی هم که مُرد، سربازان جنازه‌اش را تا صبح بر روی برف حياط بهداری رها کرده و پس از آن تحویل خانواده‌اش دادند. دیدن صحنهٔ جنازهٔ جوانی که به دﻻیل نامعلومی در دام اعتياد و بيماری افتاده و روی زمين رها شده بود، دل و وجدان هر کسی را به لرزه در می‌آورد.

با خود فکر می‌کردم شاید این جوان هم زمانی برای خود شخصيتی داشته و مشکلات زندگی وی را به اینجا کشيده است، چرا باید با وی چنين رفتاری شود، رهایش کردند تا بميرد، موقعی هم که مرد این‌چنين غير انسانی با جنازه‌اش رفتار می‌کنند.

در مدت ۷ ماهی که در این بهداری بودم، از ترس ابتلا به بيماری‌های عفونی، تنها مجبور بـه استفاده از ماسک و دستکش بودم . عجب شکنجه‌گاهی است، بله اینجا ایستگاه آخر دنياست.

در بند ٩ که در واقع یک اتاق بزرگ با مساحت تقریبا ۵ در ۴ بود، با یک دستشویی در داخل و بدون هواخوری، نزدیک به ١١ زندانی نگهداری می‌شد. زندانيان این بند از حق تلفن و ملاقات محروم هستند، که بيشتر این زندانيان به علت درگيری با مامورین، تجاوز به زندانيان جوان، حمل و پخش مواد مخدر در زندان، جهت تنبيه به این بند منتقل شده‌اند.

شــاید یکــی از سخت‌ترین شکنجه‌هایی که عليه یک زندانی سياسی اعمال می‌شود این است که به اجبار در کنار زندانيان مصرف کننده مواد مخدر و خطرناک محبوس و از نزدیک شاهد رفتار غيرانسانی آن‌ها باشد و اختياری نيز برای جلوگيری از این موارد نداشته باشد.

حضور در اتاقی که زندانی با بهره‌گيری از زور و مواد مخدری که در اختيار دارد در جلوی چشم دیگر زندانيان به زندانی جوانی تجاوز می‌کرد و مصرف مواد مخدر از سوی تمام افرادی که در یک اتاق با هم محبوس هستند، بسی دردناک و شکنجه‌ای است کـه روح و روانـت را بـه شدت تحت فشار قرار می‌دهد و حس انتقام جویی از افرادی که تو را در چنين شرایط سختی قرار داده‌اند، فکر و ذهنت را مشغول می‌کند.

وحشتناک است، زندانیان جوان به دليل اذیت و آزار از سوی زندانيان سابقه دار اقدام به دوختن لب، پلک‌های چشم و بستن گوش می‌کردند. در واقع حفاظت و رئيس زندان به جای گوش کردن به درخواست این زندانیان آنان را به بند ٩ منتقل می‌كرد گویا در این زندان هيچ گوش شنوایی وجود نداشت و زندانی باید ذره ذره می‌سوخت و می‌ساخت.

یکی از زندانيان به نام مجتبی هم که در حين اعزام به دادگاه شهرستان اقدام به فرار کرده بود بعد از دستگيری مجدد توسط نيرو‌های یگـان ویـژهٔ زنـدان، مـورد ضـرب و شـتم شدید قرار گرفت بطوریکه دست وی دچار شکستگی شدید شد و به دليل ضربات شدید وی قادر به راه رفتن نبود. مسئولين زندان پس از اینکه فهميدند این زندانی تصميم به شکایت از مسئولين زندان را دارد، به مدت چند ماه تا بهبودی کامل و ناپدید شدن بقایای ضرب و شتم وی را به بند ۹منتقل کردند و در این مدت وی را از ملاقات و تلفـن نـيز محروم کردند.

بله اینجا دیزل آباد است، ایستگاه آخر دنيا!

قرنطينه به دليل اینکه محلی موقت برای نگهداری زندانيان است، فاقد هر گونه امکانات اوليه است و غير از یک هواخوری کوچک و فروشگاه، امکانات دیگری نداشت.

در قرنطينهٔ زندان به دليل وجود آمار باﻻی زندانيان تازه وارد و درصد باﻻی اعتياد این افراد به مواد مخدر، روزانه شاهد خودزنی، درگيری شدید و پرخاشگری ایـن افـراد مبتـﻼ بـه اعتياد، بودم.

متاسفانه مسئولين زنـدان نسـبت بـه وجـود بيمار هـای خطرنـاکی همچـون هپاتيت و ایدز و افراد متهم به قتل عمد قانون تفکيک جرائم را به اجرا در نمی‌آورند. در بين این زندانيان افرادی وجود داشت که به دليل خماری و مشکلات روانی اقدام به تهدید و ضرب و شتم دیگر زندانيان می‌کرد.

چندین بار شاهد آن بودم زندانيان از سوی تعدادی از این افراد که حتی دارای کارت رسمی بيماری ایدز و هپاتيت بودند، تهدید می‌شدند که باید به آن‌ها کمک مالی کنند و در غير این صورت با چاقوی آغشته به خون، آن‌ها را هم ایدزی خواهند کرد و بدین ترتيب گویا این افراد از زندانيان دیگر باج ایدزی بودن خودشان را می‌گرفتند.

بله اینجا دیزل آباد است، ایستگاه آخر دنيا

زنـدانيان سياسـی داخـل بنـد، بـه دليـل تهدیـد زنـدانيان از معاشـرت بـا آن‌هــا، در انــزوای شدیدی قرار داشتند. حفاظت به تعدادی از زندانيان مخبر، در جهت زیر نظر گرفتن زندانيان سياسی امتيازات ویژه منجمله سيگار، مرخصی و تلفن ارائه می‌داد و بدین دليل هر گونه بحث سياسی در اتاق زندانيان سياسی با احضار و تهدید آن‌ها از سوی حفاظت صورت می‌پذیرفت. گزارش عملکرد زندانيان سياسی از سوی حفاظت بـه ادارهٔ اطﻼعـات ارسال می‌شد و این اداره نيز با توجه به رفتار زندانيان در قبال درخواست مرخصی آن‌ها تصميم‌گيری می‌کرد.

بـا این وجـود، ده‌هـا زنـدانی حبـس ابـدی جــرائم مــواد مخــدر، از حــق مرخصــی اســتفاده می‌کردند.

اداره‌ی اطﻼعات و مسئولين زندان مرخصی برای زندانی را امتياز دانسته و با عدم اعطای این امتيـاز بـه زنـدانيان سياسـی در بسـياری از اوقـات، سـعی در تضـعيف روحيـه‌ی آنها داشتند.

یک زندانی سياسی که به اتهام "تبليغ علیه نظام" به ۶ ماه زندان محکوم شده است، باید برای گرفتن مرخصی، از هفت خوان رستم عبور کرده و در آخر هم دادستان جوابش را منوط به موافقت ادارهٔ اطﻼعات اعلام می‌کند. روندی که احتماﻻ سال‌ها طول می‌کشد.

اما زندانيان حبس ابدی جرائم مواد مخدر، به راحتی بعد از مدتی از سپری کردن حبس به مرخصی می روند.

انـزوای شـدید زنـدانيان سياسـی و هـم چنيـن صـدور احکـام سـنگين بـرای آن‌هـا ســبب می‌شود ناخواسته جهت گذراندن اوقات روزانه، از طریق زندانيان سابقه‌دار به مصرف مواد مخـدر روی بياورنـد.

شاید بيش از کارمندان زندان، دیگر زندانيان هستند که زندانيان سياسی را مورد اذیت و آزار قرار می‌دهند.

زمستان سال ۸۴ دانشجویی به نام "مهدی ب" که به دليل تصادف و قتل غير عمد به زندان افتاده بود، به قرنطينه منتقل شد. متاسفانه به دليل اعتياد، خانواده‌ی وی تمایلی برای آزادی‌اش از زندان نداشتند و احساس می‌کردند که در شرایط سخت زندان می‌تواند مصرف مواد مخدر را ترک کند. این زندانی به دليل مصرف کراک در اوایل تحت فشار شدید جسمی و روانی قرار داشت، وی توانست بعد از چند ماه کاملاً مصرف مواد را ترک نماید اما بعد از دو ماه و این‌بار به دليل فشار‌های روحی ناشی از شرایط زندان و به دليل وجود تریاک در زندان به مصرف دوباره‌ی مواد روی آورد.

به رغم اینکه از خویشاندان یکی از مسئولين زندان بود در بند "مشاوره ٣ " توسط زندانيان سابقه‌دار مورد اذیت و آزار قرار می‌گيرد تا اینکه روزی تعدادی از ایـن زنـدانيان در دستشـویی بـه صورت گروهی و به زور وی را مورد تجاوز قرار می‌دهند.

خانواده‌اش وی را به زندان انداختند، تا در زندان اعتياد را ترک کند و به زندگی بازگردد ولی متاسفانه.....

بله اینجا دیزل آباد است، ایستگاه آخر دنيا!

یکی از افسران انتظامی زندان که سمت معاونت انتظامی را داشـت بـه نـام "سـرهنگ کاکایی" از شکنجه‌گران این زندان بود، در بازرسی روزانه از بنـد‌های مختلـف زنـدان خـود شخصاً در ضـرب و شـتم شـدید زنـدانيان شـرکت مـی‌کرد. یــک بــار در حضــور نزدیــک بــه دویست زندانی دیگر یک زندانی را که مشغول سرگرمی جوز جوز در قرنطينه بود، به دليل ممنوعيت این نوع بازی‌ها، مورد ضرب و شتم و شدید قرار داد و بعد از اعتراض این زندانی وی را به هواخوری منتقل کرده و بعد از لخت کردن وی و خيس کردنش با آب، این زندانی را با باتوم کتک زد. بارها من خودم دیدم که با لگد زندانیان را زده و دندان‌های آنها را می‌شکست.

اینجا ایستگاه آخر دنياست، اینجا انسانيت رنگ می‌بازد، اینجا زندان دیزل آباد کرمانشاه است.

شاید یکی از تلخ ترین صحنه‌های دلخراشی که واقعا مدتی مرا متأثر کرد، قطع دست یکی از زندانيان سارق سابقه دار در محوطهٔ داخل زندان دیزل آباد با حضور تمامی زندانيان جرائم سرقت بود. این زندانی که نزدیک به چهل سال سن داشـت بـه دليـل سـابقه چندین فقره سرقت از گاوصندوق های مغازه‌های شهر کرمانشاه، از سوی دادگاه به حد قطع دست محکوم شده بود. بعد از اجرای حکم برای ساعاتی وی را به قرنطينه زندان منتقل کردند، دیدن این زندانی و قطع عضو وی تنها به دليل سرقت که آن هم به دليل فقر و بيکاری بود، مرا شدیدا متاثر کرد.

اینجا ایستگاه آخر دنياست، اینجا انسانيت رنگ می‌بازد، اینجا زندان دیزل آباد کرمانشاه است.

نکته‌ی دیگر که ﻻزم می‌بينم به آن اشاره کنم برنامه اداره‌ی اطﻼعات کرمانشاه برای استفاده از زندانيان به عنوان طعمه بر عليه نيروهای مسلح احزاب کُردی است.

به دليل همجواری استان کرمانشاه با کردستان عراق و بيکاری و فقر در مناطق مرزی این استان تعدادی از ساکنين مناطق مرزی که عمدتا از آیين یارسان هستند، اقدام به وارد کردن اسلحهٔ غير مجاز به داخل کشور می‌کنند.

تعدادی از این افراد که به اتهام حمل و خرید و فروش اسلحه در زندان کرمانشاه به حبس‌های باﻻی ۵ سال محکوم شده بودند به دليل عدم موافقت دادستان با مرخصی آن‌ها در شرایط روحی بدی قرار داشتند. اداره‌ی اطﻼعات نيز با درک این مساله اقدام به فراخواندن این زندانيان به حفاظت زندان کرده بود و به آن‌ها پيشنهاد داده بود که این نهاد امنيتی مافوق قانون قادر خواهـد بـود در قبـال همکـاری اطﻼعــاتی ایــن افــراد بــر عليــه نيروهــای احــزاب کــردی موجــود در منطقــه، آن‌هــا را بــه مرخصی‌های چند ماهه بفرستد.

چندین تن از زندانيان متأهل نيز که به سبب فقر مالی شدید خانواده‌هایشان در شرایط بسيار بدی قرار داشتند با این پيشنهاد موافقت کرده بودند و اقدام به همکاری با اداره‌ی اطﻼعات کردند علاوه بر زندانيان، سربازان وظيفه نگهبان این زندان نيز در وضعيت بدی بسر می‌بردند، بطوریکه که در طی این دو سال دو سرباز وظيفه در برجک‌های نگهبانی این زندان اقدام به خودکشی کرده و فوت کردند.

این خاطرات شاید برای برخی از خوانندگان به عنوان یک کابوس خيالی تعبير شود، ولی این تخيل نيست این تنها گوشه‌هایی از رویدادهای تلخ زندان دیزل آباد است که روزانه در حال اتفاق است و به دليل فشار‌های شدید حفاظت این زندان بر زندانيان، اطﻼع رسانی ﻻزم در مورد آن انجام نمی‌شود.

رضا خندان همسر نسرین ستوده:

با اينكه ترديدي نداشتم كه ملاقات حضوري نخواهند داد حتي به مناسبت امروز كه شب يلدا است ولي سماجت و پرسش‌ها و دلتنگي‌هاي عجيب و جديد نيما باعث شد كه از مسولين آنجا بخواهم تماس بگيرند تا اين بچه بعد از مدت‌ها حداقل يك دقيقه در راهرو بغل مادرش برود.

فقط يك دقيقه تقاضا كردم با اينكه كارسختي بود.

من و نيما امروز دوتايي ملاقات رفته بوديم. مهراوه به خاطر امتحان‌اش نمي‌توانست ملاقات بيايد. بقيه‌ي اعضاي خانواده نسرين هم كماكان 5 ماه است كه ممنوع‌الملاقات هستند، به همين خاطر احساس تنهايي غريبي داشت.

اشكال زيادي ندارد كه ملاقات حتي براي يك دقيقه آن هم در يك چنين روزي ندادند.
موضوع آنگاه خطرناك مي‌شود كه در كمال خونسردي اين كار را مي‌كنند.
و اين يعني مرگ احساس و عاطفه

شاهد:با زندانیان مانند حیوان رفتار مي شود/ بيماري و كثافت به حدي است كه زنده ماندن را دشوار مي كند...

یک منبع آگاه محلی در اهواز گفت از دو ماه گذشته سعید سالکی زندانی سیاسی عقیدتی و از فعالین عرب در اهواز که پیش از این در زندان کارون اهواز نگهداری میشد به زندان شهر دزفول تبعید شده است

که به شدت از لحاظ وضع بهداشت، تراکم و رفتار با زندانیان وضعیت اسف باری دارد. وی افزود: «آقای سالکی در این دو ماه از حق تماس تلفنی و ملاقات نیز محروم بوده است. او که از زندانیان سیاسی با سابقه و مورد احترام زندان کارون اهواز است ، هم اکنون همراه با دهها زندانی دیگر هم بند است که همگی جرایمی در رابطه با مواد مخدر و سرقت دارند.»
منبع یاد شده گفت که در این زندان به دلیل تراکم بسیار بالا و نگهداری چند برابر ظرفیت زندانیان ، حتی جای خواب در اتاق ها و سالنها و حیاطهای زندان برای همه زندانیان وجود ندارد: « روی هر تخت دو نفر میخوابند و در کف اتاق ها ، کف سالن ها و راهروها زندانیانی که اصطلاحا به انها «کف خواب» گفته می شود به صورت کتابی میخوابند، به نحوی که امکان هیچگونه حرکتی در هنگام خواب نیست. با این حال عده ای از زندانیان مجبور به خوابیدن در حیاط هستند که به آنها “حیاط خواب” گفته می شود.»

این منبع همچنین درخصوص آنچه «وضعیت بهداشتی فاجعه بارزندان دزفول» خواند گفت:‌« زندانیان برای یک حمام چند دقیقه ای باید از چند روز قبل نوبت بگیرند. بیماری و کثافت در همه جای زندان گسترده است و امکان زنده ماندن در این زندان به سختی میسر است… علی رغم وضعیت فاجعه بار زندان کارون ، وضعیت زندان دزفول به مراتب وحشتناک تر و غیرانسانی تر از زندان کارون اهواز است.

ما درخواست داریم به وضعیت این زندان ها رسیدگی شود. همچنین میخواهیم که سعید سالکی، زندانی عقیدیتی را به بند زندانیان سیاسی زندان کارون برگردانند. زیرا وضعیت زندان دزفول حتی با پایین ترین معیارهای نگهداری حیوانات هم سازگاری ندارد چه برسد به استاندارهای زندگی یک انسان . ما نمی گوییم از نهادهای حقوق بشر برای بازرسی به دزفول بیایند، بلکه شما هر نهاد مدافع حقوق حیوانات را که خواستید به زندان دزفول بیاورید! اگر تایید کرد که حیوانات می توانند در این شرایط زنده بمانند، ما دیگر اعتراضی نمی کنیم.»

وی درتوضیح مشکلاتی که زندانیان در این زندان با آن روبرو هستند به کمپین گفت:«در کنار مشکلات بهداشتی ، عدم وجود حداقل فضای مناسب برای حتی خوابیدن زندانیان ، عدم تفکیک زندانیان بر مبنای نوع جرم و دهها مشکل دیگر ، مصرف بالای مواد مخدر و خرید و فروش آزادانه مواد مخدر در برابر دوربین های زندان وضعیت غیرقابل تحملی در زندان دزفول به وجود آورده است.»

او همچنین از روند عادی ضرب و شتم زندانیان توسط کارمندان و نگهبانان این زندان خبر داد و مدعی شد: «رفتار نگهبان ها و مسئولان زندان درفول به شدت وحشیانه و غیرانسانی است و ضرب و شتم زندانی ها با هر بهانه ای در این زندان عادی است. با زندانیان مثل حیوانات رفتار می کنند.»

به گفته افرادی که از زندان کارون اهواز دیدار کرده اند ویا با کسانی که در این زندان به سر می برند دیدار داشته اند، زندان کارون اهواز نیز مشکلات مشابهی دارد، با این حال وضعیت زندان دزفول به شدت وخیم تر است.

محمدرضا رجبی، زندانی سیاسی و رزمنده جنگ ایران و عراق پس گذارندن محکومیت خود در زندان اوین آزاد شد.

به گزارش کلمه، محمد رضا رجبی فعال سیاسی، که از خرداد سال ۸۸ و پس از سرکوب های بعد از انتخابات بازداشت و تا کنون در بند ۳۵۰ نگهداری شده بود، شب گذشته از زندان آزاد شد.

رجبی از جمله زندانیان سیاسی که علی‌رغم تحمل فشارهای فراوان از جمله ۷۰ روز انفرادی و محکومیت وی به ۶ سال حبس تعزیری به اتهام شرکت در راهپیمایی ۲۵ خرداد و نیز اتهام توهین به احمدی نژاد از طریق ارسال ایمیل، نام چندانی از او در رسانه های گروهی و گزارش های حقوق بشری به میان نیامده است.

بامداد روز سه شنبه ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۰، یک زندانی در زندان ساوه به دار آویخته شد.

خبرگزاري دانشجویان ایران (ایسنا)- منطقه مرکزی، به نقل از فرمانده نیروی انتظامی شهرستان ساوه با اعلام این خبر هویت این زندانی را ( ن- ی) عنوان کرده است.

این گزارش هم‌چنین اتهام فرد اعدامی را حمل و نگهداری ۸۰۰ گرم مواد مخدر از نوع هروئین و ۳۹ گرم کراک اعلام نمود.

اتهامات وارده توسط هیچ منبع مستقلی تائید نشده اند.

مازیار یزدانی نیا،فعال چپ گرای دانشگاه مازندران و دانشجوی زندانی، به بند انفرادی زندان متی کلای بابل منتقل شد

گزارشات حاکی از آن است که مازیار یزدانی نیا فعال دانشجوئی کرد دانشگاه مازندران به بند انفرادی زندان متی کلای بابل منتقل شده است.

به گزارش دانشجونیوز مازیار یزدانی، فعال دانشجویی دانشگاه مازندران که برای سپری کردن دوران محکومیت 6 ماه حبس تعزیری به زندان متی کلای بابل مراجعه کرده بود در ابتدا به بند قرنطینه زندان منتقل شده وسپس به بند قاتلین و مجرمین خطرناک منتقل شده است.

گزارش ها حاکی از آن است که این فعال چپ گرای دانشگاه مازندران در اثر درگیری با یکی از مجرمین در بند قاتلین مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.

در همین راستا یک منبع دانشجوئی به دانشجونیوز گزارش داده است که با وجود نامساعد بودن شرایط روحی و جسمی مازیار یزدانی نیا دراثر درگیری با یک مجرم خطرناک، بابازاده رئیس اداره زندان شهرستان بابل دستور انتقال این فعال دانشجوئی کرد را به بند انفرادی زندان صادر نموده است

به گفته این منبع دانشجوئی تا کنون 6 روز از انتقال این فعال دانشجویی به بند انفرادی گذشته است و هیچ خبری از وضعیت روحی وجسمی وی در دست نیست.

گفتنی است مازیار یزدان نیا دانشجوی ورودی ۸۵ دانشگاه مازندران همزمان با بازداشت فله‌ای دانشجویان این دانشگاه در تاریخ ۲۶ خرداد ماه سال ۸۸ توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده و یک ماه در انفرادی اداره اطلاعات ساری به سر برده بود. همچنین این فعال دانشجویی پس از انتخابات ریاست جمهوری به یک ترم محرومیت از تحصیل نیز محکوم شده بود.

بنابر این گزارش‌ها مازیار یزدان‌نیا از سوی شعبه ی ۱۰۱ دادگاه انقلاب بابلسر به ۱۴ ضربه شلاق و ۶ ماه حبس تعزیری محکوم شد اما در دادگاه تجدید نظر استان مازندران در ابتدا این حکم به حالت تعلیق درآمد.

با وجود گذشت بیش از دو سال از دادگاه تجدید نظر در هفته‌های گذشته به وی و چند نفر دیگر از دانشجویان دانشگاه مازندران اطلاع داده شد که احکام‌شان از تعزیری به تعلیقی تغییر یافته است.

مادر: پسرم عاشق شب یلدا بود، برای ما ساز میزد و میخواند! كاش همه بدانند كه چه گلها پرپر شدند و رفتند...

انواده بهنود رمضانی، دانشجویی که آخرین سه شنبه سال گذشته بر اثر ضرب و شتم نیروهای بسیجی جان باخت، در مصاحبه با "روز" اعلام کردند با گذشت 9 ماه هنوز شکایت انها به جایی نرسیده است.

آنها گفتند با وجود اینکه شاهدان عینی و مردمی که شاهد ضرب و شتم و جان باختن فرزندشان بوده اند در این زمینه گواهی داده و شماره ماشینی که قاتلان بهنود با آن فرار کردند در اختیار مسئولان قرار گرفته اما پی گیری های آنها نتیجه ای نداشته و هر بار به بهانه ای آنها را دست به سر می کنند.

مادر بهنود رمضانی که متاثر از جان باختن فرزندش است در آستانه شب یلدا به "روز" میگوید که شب یلدایشان در غیاب بهنود و در حالیکه قاتلان آزادند تلخ است و هیچ کسی هم حالی از آنها نمی پرسد و همراهی و همدردی نیست....

شب چهارشنبه سوری، یکی از شب های اعتراض بود که از سوی شورای هماهنگی راه سبز امید، سه شنبه های اعتراض نامیده و از مردم خواسته شده بود با حضور در خیابان به حصر خانگی رهبران جنبش سبز اعتراض کنند.

بهنود رمضانی، 19 ساله و و دانشجوی سال اول رشته مکانیک دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل بود که در آخرین سه شنبه سال 89، یکی از این سه شنبه های اعتراض، در میدان 22 نارمک جان باخت. همان زمان پدرش به "روز" گفت که پسرش از سوی موتورسواران به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته، دست، پا و گردن او شکسته، یکی از بیضه هایش ترکیده و جان باخته است.

اما سردار رادان، فرمانده نیروی انتظامی تهران در مصاحبه ای از کشته شدن سه نفر در روز چهارشنبه سوری به دلیل انفجار نارنجک دستی خبر داد؛ برخی سایت های حکومتی هم نوشتند که بهنود رمضانی به علت انفجار بمب های دست ساز که در جیب هایش جاسازی کرده بود جان باخته است اما شاهدان عینی، خانواده رمضانی و پزشکی قانونی این ادعاها را رد می کنند و جز این گواهی می دهند.

ضمن اینکه پزشکی قانونی هم در گواهی فوت صادره، علت مرگ این جوان 19 ساله را "صدمات متعدد ناشی ازاصابت جسم سخت" عنوان کرده است.


صدای ما باشید اینجا همصدایی نیست
اکنون حوری گلستانی، مادر بهنود رمضانی با گذشت 9 ماه از جان باختن فرزندش به "روز" میگوید: هر مناسبتی که می شود داغ ما تازه تر می شود؛ مثل روز اول داغ و تازه است؛ تنها دلخوشی مان به این است که بهنود باعث سربلندی ما شد.اما از شما خواهش میکنم مظلومیت این بچه ها را به جهانیان بگویید؛ صدای ما را به گوش جهانیان برسانید و بگویید که بچه های ما مظلوم و بیگناه کشته شدند؛ آخر آزادیخواهی که گناه نیست، حق طبیعی هر انسانی است.

او می افزاید: اینجا کسی نیست که حتی حالی از ما بپرسد؛ کسی نیامد بگوید دردتان چیست و حداقل با ما همدردی کند. شما صدای ما باشید و به گوش جهانیان برسانید؛ اینجا که همصدایی نیست. آقایان حتی نیامدند بگویند اشتباه کرده اند... هر بار هم که برای پیگیری میرویم فقط میگویند در حال پیگیری هستند و ما را دست به سر میکنند.

مادر بهنود رمضانی از تغییر بازپرس پرونده فرزندش برای سومین بار خبر میدهد و می گوید: اخیرا که پدر بهنود برای پیگیری رفته گفته اند بازپرس پرونده تغییر کرده؛ این برای سومین بار است دقیقا. تا پرونده میخواهد به جایی برسد بازپرس را تغییر میدهند و باز همه چیز از اول شروع می شود.

خانم گلستانی می افزاید: آقای عبدالفتاح سلطانی، وکیل ما بود خیلی زحمت میکشید و پیگیر بود که او را بازداشت کردند. واقعا متاسف ایم از بازداشت ایشان و مسائلی که برای ایشان به وجود اورده اند. آقای سلطانی واقعا زحمت می کشید ولی وکلای دیگر یا قبول نمیکنند یا می ترسند و پی گیری نمی کنند. طبیعی هم هست وقتی می بینند نسرین ستوده و آقای سلطانی و وکلای دیگری که به داد مامی رسیدند در زندانند آنها هم می ترسند. دلشان با ماست اما کاری نمی توانند بکنند. ما هم رجوع میکنیم به بالاترین وکیل مان که خدا است و مطمئن ایم او جواب ما را خواهد داد.

او با اشاره به اینکه آزادی بهایی دارد می گوید: آخر تا کی باید جوان های ما خون بدهند تا کی باید این بها را بپردازیم؟ امشب شب یلدا است بهنود من عاشق سنت های ایرانی بود و در یکی از سنت های ایرانی یعنی چهارشنبه سوری شهید شد، او عاشق شب یلدا بود برای ما ساز میزد و میخواند حالا او کجاست؟ قاتلانش آزاد در این شب در کنار بچه هایشان می نشینند و ما داغدار بچه مان هستیم. چطور می توانند؟ وجدان ندارند؟ چطور توی صورت بچه هایشان نگاه میکنند؟ چطور دست های خونین شان را بر سر بچه هایشان می کشند؟

او می افزاید: یلدای همه مبارک و یلدای ما خالی از بهنود است ولی کاش فراموش نشود چه دسته گل هایی پر پر شدند و....

مادر بهنود رمضانی می گوید که تنها به این امید زنده است که روزی دادرسی ای عادلانه را شاهد باشد و قاتلان فرزندش در دادگاه حضور یابند. او میگوید: امیدوارم زنده باشم و ازادی ایران را ببینم که این ازادی یعنی به ثمر نشستن خون های به ناحق ریخته شده فرزندان ما.

خانم گلستانی پیش از این نیز به "روز" گفته بود: قاتلان را معرفی کنند و پیش من هم بیاورند. من که نمیخواهم آنها اعدام شوند، من که خوشحال نمی شوم کسی دیگر حیاتش را از دست بدهد.من که نمی توانم حیات کسی را از او بگیرم که خدا داده این حیات را و فقط خودش می تواند بگیرد. من با اعدام مخالف ام و اصلا نمی توانم چنین کنم و مثل خودشان شوم. من فقط میخواهم معرفی کنند و بپرسم که چرا؟ به چه گناهی آخر بچه مرا کشتند؟ چه کسی به آنها دستور داد بچه مرا بکشند؟ چه کسی زمینه را برای کشتن بچه من فراهم کرد؟ باید آنها رسوا شوند. به خدا من جز رسوایی آنها و آرامش و امنیت مردم هیچ نمیخواهم. میخواهم اوضاع درست شود قاتلان و آمران معرفی و مجازات شوند و دیگر کسی نتواند بچه ای را بکشد و مادر و پدری را داغدار کند. بچه های مردم که بیرون می روند به سلامت برگردند. هیچ پدر و مادر داغدار جگر گوشه اش نشود و برای همین است پی گیری میکنم دیگر بهنود من که بر نمیگردد اما اینقدر پی گیری میکنم تا به سهم خودم نگذارم هیچ مادر و پدری داغدار شوند. داغی که در دل من است در دل هیچ مادری نباشد و...


میخواهند صدای کسی در نیاید
مادر بهنود به شدت متاثر است و توان ادامه صحبت ندارد اما پدر بهنود مصاحبه را ادامه میدهد و به "روز" میگوید: 9 ماه گذشته و پی گیر یهای ما هیچ نتیجه ای نداشته؛ خیلی واضح است چرا و تا این روند است به نتیجه هم نخواهیم رسید. شاهدان عینی و مردمی که در محل حضور داشتند گواهی داده اند، برگه پزشکی قانونی هست و شماره ماشینی که قاتلان بچه ام با آن فرار کرده اند در اختیار اقایان است اما حتی این ماشین را هم توقیف نکرده اند و به ما نمی گویند ماشین متعلق به چه کسی و چه ارگانی بوده. خب مشخص است چه کسانی بوده اند. وقتی به راحتی می آیند پارچه های سیاه و پالاکاردهای ما را پایین می کشند و پاره میکنند و همسایه ها را تهدید میکنند مشخص است از کجا حمایت می شوند.

او با اشاره به بازداشت وکیل پرونده شان می گوید: بازداشت آقای سلطانی را ببینید همین نشان میدهد که میخواهند هیچ چیزی پی گیری نشود میخواهند صدای کسی در نیاید و کسی نپرسد چرا. وگرنه همه میدانند در روزهایی مثل چهارشنبه سوری چه نیروهایی به کدام مناطق اعزام می شوند.

پدر بهنود رمضانی می افزاید: من به کمیسیون امنیت ملی مجلس، کمیسیون اصل 90 مجلس، دفتر شورای عالی قضایی، دفتر کمیته حقوق بشر قوه قضائیه و هر جایی که فکر بکنید رفته ام اما همه فقط می گویند داریم پی گیری میکنیم. با گذشت 9 ماه تنها تغییری که در پرونده ما اتفاق افتاده تغییر هر از چند گاه بازپرس پرونده است وبس.

پرونده شکایت خانواده بهنود رمضانی در دادسرای ویژه قتل در آذری است؛ حوزه 4 بازپرسی و پدر بهنود میگوید: مردمی که شاهد بوده اند گواهی داده اند که کسانی که بچه مرا به قصد کشت کتک زدند بیضه اش را ترکاندند و گردن و دست و پایش را شکستند و... همه ماسک بر صورت داشتند و لباس پلنگی برتن و باتوم به دست داشتند.

آقای رمضانی می افزاید: ما از قاتلان بچه ام کینه ای نداریم، از عاملان قتل بهنود کینه نداریم و نیمخواهیم که قصاص کنیم، نمیخواهیم که بکشیم. این خشونت باید جایی تمام شود اما از آمران قتل بچه ام سئوال داریم و می پرسیم آیا می توانند شب راحت بخوابند؟ وجدان ندارند؟ آخر به چه گناهی بهنود را کشتند مگر بهنود چه جرمی مرتکب شده بود؟ او جزو استعدادهای درخشان کشور بود. فقط به ما بگویند چرا و چطور توانستند؟

خاطرات وحشتناک یک سرباز از وضعیت تراژیک زندان دیزل آباد کرمانشاه

یک شهروند کُرد اهل کرمانشاه خاطراتی تکان‌دهنده را از وضعیت زندان مخوف دیزل‌آباد کرمانشاه بازگو می‌کند.

آژانس کُردپا در تماسی تلفنی با کورش رستمیان پور، جوانی که دو سال خدمت سربازی خود را در زندان دیزل‌آباد کرمانشاه به سر برده است، از بخشی از واقعیت‌های تلخ و تکان دهنده زندان‌های ایران پرده برداشت.

رستمیان در بخشی از حقایق زندان دیزل‌آباد می‌گوید: یکی از زندانیان در بند "مشاوره ٣ " توسط زندانيان سابقه‌دار مورد اذیت و آزار قرار می‌گيرد تا اینکه روزی تعدادی از ایـن زنـدانيان در دستشـویی بـه صورت گروهی و به زور وی را مورد تجاوز قرار می‌دهند.

این سرباز زندان دیزل آباد که طبعات منفی دوران خدمت در این زندان هنوز هم از وی دور نشده است گفت: زندانيان سياسی که شمار آن ها به ۳۰۰ تن می‌رسد، همواره از سوی حفاظت اطﻼعات زندان تحت فشار هستند و به صورت مداوم از سوی این نهاد مورد تهدید قرار می‌گيرند.

کورش از واقعیت‌هایی تلخ پرده برداشته که هر کدام در نوع خود یک جنایت ضد بشری محسوب می‌شوند و وی می‌گوید: یکـی از زنــدانيان زنــدان بــازپروری شــهر کرمانشاه که به دليل ابتلا به هپاتيت روز‌های آخر عمرش را سپری می‌کرد، به بخش ایزوله منتقل شد و بعد از ۴ روز زمانی هم که مُرد، سربازان جنازه‌اش را تا صبح بر روی برف حياط بهداری رها کرده و پس از آن تحویل خانواده‌اش دادند.

کورش خاطرات سهمناک خود را اینگونه بازگو می‌کند،اینجا دیزل آباد است، ایستگاه آخر دنيا!

كوروش رستميان بور هستم و ایام خدمت سربازی خود را در زندان دیزل آباد کرمانشاه سپری نمودم، در حالی که از زندان ترخيص شدم‌، نوشتار ذیـل خـاطراتی از زنـدان دیــزل آبــاد کرمانشاه ومشاهدات عينی که بعنوان اقدامی برای اطﻼع رسانی و در قالب گزارش نقض حقوق بشر به نگارش در آمده است.

این خاطرات عينا مشاهده گردیده است. زندان‌های اوین و رجایی شهر به دﻻیلی همچون وجود زندانيان شناخته شدهٔ سياسی و تمـرکز اطـﻼع رســانی نهاد‌هــای حقــوق بشــر در خصــوص وضــعيت ایــن زنــدان و زنــدانيان سياسی، تا حدی برای مردم ایران و حتی جامعـه جهـانی شـناخته شـده اسـت؛ امـا هســتند زنــدان‌هایی کــه وضــعيت زنــدانيانش بســی اســفناک‌تر از ایــن زنــدان‌هاســت و متاسفانه در مورد شرایط وخيم و بحـرانی ایـن زنـدان‌ها بـرای افکـار عمومـی و نهاد‌هـای حقوق بشری بين‌المللی اطﻼع رسانی آنچنانی انجام نشده است‌.

یکی از این زندان‌ها، زندان مرکزی کرمانشاه، مشهور به زندان دیزل آباد است. من كه اين مطلـب را می‌نويسم نزدیـک بـه دو سـال را در ایـن زنـدان بـه سـر بـرده‌ام و از نزدیــک در جریــان وقــایع دلخراشی بوده‌ام. این مهم تاجایی است که حتی حرف زدن در موردش با گذشت چند سال همچنان تاثيرات بسیار مخربی بر روحيه‌ام می‌گذارد.

هدف از نوشتن این مطلب اشاره‌ای کوتاه بر وضعيت غيرانسانی حاکم بر این زندان و مصائبی که زندانيان سياسی و حتی عادی زندان کرمانشاه با آن روبه رو هستند و لزوم توجــه نهاد‌هــای داخلــی و بيــن‌المللــی مــدافع حقــوق بشــر بــه وضــعيت زنــدان‌های شهرستان‌های دیگر همچون زندان دیزل آباد است.

طبق آمار‌هایی که روزانه در حال تغييرند، تعداد زندانيان این زندان هميشه از ٢ تا ٣ هزار نفر در نوسان است. این زندان دارای ٩ بند است که اصطﻼحاً به آن مشاوره می‌گویند. به دليل آمار باﻻی ورود مواد مخدر،ملاقات حضوری در این زندان بسياری از مواقع ممنوع اعلام می‌شود. بيشتر ملاقات‌ها به صورت کابينی و تحت کنترل شدید حفاظت زندان قرار دارد.

آمار محکومين به اعدام در این زندان حداقل ۵۰۰ تن است که دارای محکوميت قطعی می‌باشند و هر لحظه احتمال اجرای حکم آن‌ها وجود دارد. درصد بيشتر محکومين به اعدام به جرائم مواد مخدر، قتل عمد و تجاوز به عنف مربوط می‌شوند.

بيشتر اعدام‌های این زندان در روز چهارشنبه و دوشنبه سـاعت ۵ صبح انجام می‌گيرد و هميشه قبل از ساعتِ چهارِ روزِ قبل، تلفن‌های این زندان قطع می‌شود. زندانی محکوم به اعدام به بند ٩ بند "ادب" منتقل و سحرگاه روز بعد به محل اجرای حکم اعدام در بخش انگشت نگاری برده می‌شود و حکم در آنجا با حضور مسئولين زندان سربازان زندان و قضات اجرای احکام به مرحله اجرا درمی‌آید.

بر طبق ضوابط این زندان، زندانيان تازه وارد ابتدا به مدت ده روز به قرنطينهٔ ایـن زنـدان منتقل می‌شوند و زندانيان جوان نيز به قرنطينه جوانان انتقال می‌یابند، بعد از این مدت زندانيان به مشاور بند ٣ منتقل شده و از آنجا هم بعد از نزدیک به دو ماه بر طبق رفتار زندانيان به بند‌های دیگر فرستاده می‌شوند. در این مدت اصل تفکيک جرائم به اجرا در نمی‌آید و همه زندانيان اعم از سياسی و غير سياسی و جرائم خطرناک با هم نگهداری می‌شوند.

مشاور ٨ این زندان بيشتر مربوط به جرائم مواد مخدر و مصرف کنندگان متادون است این بند زندان به دليل آمار باﻻی تزریق مواد و ارتباطات جنسی، تعداد زیادی از این زندانيان به هپاتيت و ایدز مبتلا هستند. بعضی مواقع هم در جهت تنبيه این زندانيان مدتی آن‌ها را به بند‌های دیگر تبعيد می‌کنند و علیرغم خطرناک بودن این زندانيان، مسئولين نسبت به وجود چنين زندانيانی در بند‌های دیگر بی تفاوت هستند.

در طول دو سالی که من در این زندان بودم حـداقل ۶۰ زندانی اعدام شدند، زندانيان سياسی این زندان در جهت اعمال فشار بر آن‌ها و بر طبق برنامه از پيش تعيين شده در داخل بند‌های مختلف زندان پراکنده می‌شوند تا نتوانند به صورت گروهی روابط صميمی با هم داشته باشند و بر زندانيان عادی این زندان تاثير بگذارند.

زندانيان سياسی که شمار آن ها به ۳۰۰ تن می‌رسد، همواره از سوی حفاظت اطﻼعات زندان تحت فشار هستند و به صورت مداوم از سوی این نهاد مورد تهدید قرار می‌گيرند.

در جهت آشنایی خوانندگان با وضعيت این زندانيان و شرایط سختی که زندانيان در زندان دیزل آباد کرمانشاه با آن روبه رو هستند، به بيان خاطراتی از این دوره دو ساله در این زندان می‌پردازم.

بهداری این زندان دو طبقه بود، طبقه یک اتاق هایی جهت آزمایش و معاینـه بيمـاران و بخش دیگری در حياط که به نام ایزوله می‌گفتند و طبقه دوم شامل اتاق عمل، بخش بستری و بخش قلب. بخش ایزوله دارای چندین اتاق بود و هواخوری نداشت و زندانيان مبتلا به ایدز و هپاتيت و زندانيانی که تعادل روانی نداشتند را به این بخش منتقل می‌کردند. چندین زندانی که به دليل مشکلات زیاد دچار ناراحتی روحی و روانی بودند به این بخش منتقل شدند و در همين بخش از طریق دیگر زندانيان به هپاتيت مبتلا گردیدند.

یکــی از روزهــای دی‌مــاه زمســتان ســال ۸۶، یکـی از زنــدانيان زنــدان بــازپروری شــهر کرمانشاه که به دليل ابتلا به هپاتيت روز‌های آخر عمرش را سپری می‌کرد، به بخش ایزوله منتقل شد و بعد از ۴ روز زمانی هم که مُرد، سربازان جنازه‌اش را تا صبح بر روی برف حياط بهداری رها کرده و پس از آن تحویل خانواده‌اش دادند. دیدن صحنهٔ جنازهٔ جوانی که به دﻻیل نامعلومی در دام اعتياد و بيماری افتاده و روی زمين رها شده بود، دل و وجدان هر کسی را به لرزه در می‌آورد.

با خود فکر می‌کردم شاید این جوان هم زمانی برای خود شخصيتی داشته و مشکلات زندگی وی را به اینجا کشيده است، چرا باید با وی چنين رفتاری شود، رهایش کردند تا بميرد، موقعی هم که مرد این‌چنين غير انسانی با جنازه‌اش رفتار می‌کنند.

در مدت ۷ ماهی که در این بهداری بودم، از ترس ابتلا به بيماری‌های عفونی، تنها مجبور بـه استفاده از ماسک و دستکش بودم . عجب شکنجه‌گاهی است، بله اینجا ایستگاه آخر دنياست.

در بند ٩ که در واقع یک اتاق بزرگ با مساحت تقریبا ۵ در ۴ بود، با یک دستشویی در داخل و بدون هواخوری، نزدیک به ١١ زندانی نگهداری می‌شد. زندانيان این بند از حق تلفن و ملاقات محروم هستند، که بيشتر این زندانيان به علت درگيری با مامورین، تجاوز به زندانيان جوان، حمل و پخش مواد مخدر در زندان، جهت تنبيه به این بند منتقل شده‌اند.

شــاید یکــی از سخت‌ترین شکنجه‌هایی که عليه یک زندانی سياسی اعمال می‌شود این است که به اجبار در کنار زندانيان مصرف کننده مواد مخدر و خطرناک محبوس و از نزدیک شاهد رفتار غيرانسانی آن‌ها باشد و اختياری نيز برای جلوگيری از این موارد نداشته باشد.

حضور در اتاقی که زندانی با بهره‌گيری از زور و مواد مخدری که در اختيار دارد در جلوی چشم دیگر زندانيان به زندانی جوانی تجاوز می‌کرد و مصرف مواد مخدر از سوی تمام افرادی که در یک اتاق با هم محبوس هستند، بسی دردناک و شکنجه‌ای است کـه روح و روانـت را بـه شدت تحت فشار قرار می‌دهد و حس انتقام جویی از افرادی که تو را در چنين شرایط سختی قرار داده‌اند، فکر و ذهنت را مشغول می‌کند.

وحشتناک است، زندانیان جوان به دليل اذیت و آزار از سوی زندانيان سابقه دار اقدام به دوختن لب، پلک‌های چشم و بستن گوش می‌کردند. در واقع حفاظت و رئيس زندان به جای گوش کردن به درخواست این زندانیان آنان را به بند ٩ منتقل می‌كرد گویا در این زندان هيچ گوش شنوایی وجود نداشت و زندانی باید ذره ذره می‌سوخت و می‌ساخت.

یکی از زندانيان به نام مجتبی هم که در حين اعزام به دادگاه شهرستان اقدام به فرار کرده بود بعد از دستگيری مجدد توسط نيرو‌های یگـان ویـژهٔ زنـدان، مـورد ضـرب و شـتم شدید قرار گرفت بطوریکه دست وی دچار شکستگی شدید شد و به دليل ضربات شدید وی قادر به راه رفتن نبود. مسئولين زندان پس از اینکه فهميدند این زندانی تصميم به شکایت از مسئولين زندان را دارد، به مدت چند ماه تا بهبودی کامل و ناپدید شدن بقایای ضرب و شتم وی را به بند ۹منتقل کردند و در این مدت وی را از ملاقات و تلفـن نـيز محروم کردند.

بله اینجا دیزل آباد است، ایستگاه آخر دنيا!

قرنطينه به دليل اینکه محلی موقت برای نگهداری زندانيان است، فاقد هر گونه امکانات اوليه است و غير از یک هواخوری کوچک و فروشگاه، امکانات دیگری نداشت.

در قرنطينهٔ زندان به دليل وجود آمار باﻻی زندانيان تازه وارد و درصد باﻻی اعتياد این افراد به مواد مخدر، روزانه شاهد خودزنی، درگيری شدید و پرخاشگری ایـن افـراد مبتـﻼ بـه اعتياد، بودم.

متاسفانه مسئولين زنـدان نسـبت بـه وجـود بيمار هـای خطرنـاکی همچـون هپاتيت و ایدز و افراد متهم به قتل عمد قانون تفکيک جرائم را به اجرا در نمی‌آورند. در بين این زندانيان افرادی وجود داشت که به دليل خماری و مشکلات روانی اقدام به تهدید و ضرب و شتم دیگر زندانيان می‌کرد.

چندین بار شاهد آن بودم زندانيان از سوی تعدادی از این افراد که حتی دارای کارت رسمی بيماری ایدز و هپاتيت بودند، تهدید می‌شدند که باید به آن‌ها کمک مالی کنند و در غير این صورت با چاقوی آغشته به خون، آن‌ها را هم ایدزی خواهند کرد و بدین ترتيب گویا این افراد از زندانيان دیگر باج ایدزی بودن خودشان را می‌گرفتند.

بله اینجا دیزل آباد است، ایستگاه آخر دنيا

زنـدانيان سياسـی داخـل بنـد، بـه دليـل تهدیـد زنـدانيان از معاشـرت بـا آن‌هــا، در انــزوای شدیدی قرار داشتند. حفاظت به تعدادی از زندانيان مخبر، در جهت زیر نظر گرفتن زندانيان سياسی امتيازات ویژه منجمله سيگار، مرخصی و تلفن ارائه می‌داد و بدین دليل هر گونه بحث سياسی در اتاق زندانيان سياسی با احضار و تهدید آن‌ها از سوی حفاظت صورت می‌پذیرفت. گزارش عملکرد زندانيان سياسی از سوی حفاظت بـه ادارهٔ اطﻼعـات ارسال می‌شد و این اداره نيز با توجه به رفتار زندانيان در قبال درخواست مرخصی آن‌ها تصميم‌گيری می‌کرد.

بـا این وجـود، ده‌هـا زنـدانی حبـس ابـدی جــرائم مــواد مخــدر، از حــق مرخصــی اســتفاده می‌کردند.

اداره‌ی اطﻼعات و مسئولين زندان مرخصی برای زندانی را امتياز دانسته و با عدم اعطای این امتيـاز بـه زنـدانيان سياسـی در بسـياری از اوقـات، سـعی در تضـعيف روحيـه‌ی آنها داشتند.

یک زندانی سياسی که به اتهام "تبليغ علیه نظام" به ۶ ماه زندان محکوم شده است، باید برای گرفتن مرخصی، از هفت خوان رستم عبور کرده و در آخر هم دادستان جوابش را منوط به موافقت ادارهٔ اطﻼعات اعلام می‌کند. روندی که احتماﻻ سال‌ها طول می‌کشد.

اما زندانيان حبس ابدی جرائم مواد مخدر، به راحتی بعد از مدتی از سپری کردن حبس به مرخصی می روند.

انـزوای شـدید زنـدانيان سياسـی و هـم چنيـن صـدور احکـام سـنگين بـرای آن‌هـا ســبب می‌شود ناخواسته جهت گذراندن اوقات روزانه، از طریق زندانيان سابقه‌دار به مصرف مواد مخـدر روی بياورنـد.

شاید بيش از کارمندان زندان، دیگر زندانيان هستند که زندانيان سياسی را مورد اذیت و آزار قرار می‌دهند.

زمستان سال ۸۴ دانشجویی به نام "مهدی ب" که به دليل تصادف و قتل غير عمد به زندان افتاده بود، به قرنطينه منتقل شد. متاسفانه به دليل اعتياد، خانواده‌ی وی تمایلی برای آزادی‌اش از زندان نداشتند و احساس می‌کردند که در شرایط سخت زندان می‌تواند مصرف مواد مخدر را ترک کند. این زندانی به دليل مصرف کراک در اوایل تحت فشار شدید جسمی و روانی قرار داشت، وی توانست بعد از چند ماه کاملاً مصرف مواد را ترک نماید اما بعد از دو ماه و این‌بار به دليل فشار‌های روحی ناشی از شرایط زندان و به دليل وجود تریاک در زندان به مصرف دوباره‌ی مواد روی آورد.

به رغم اینکه از خویشاندان یکی از مسئولين زندان بود در بند "مشاوره ٣ " توسط زندانيان سابقه‌دار مورد اذیت و آزار قرار می‌گيرد تا اینکه روزی تعدادی از ایـن زنـدانيان در دستشـویی بـه صورت گروهی و به زور وی را مورد تجاوز قرار می‌دهند.

خانواده‌اش وی را به زندان انداختند، تا در زندان اعتياد را ترک کند و به زندگی بازگردد ولی متاسفانه.....

بله اینجا دیزل آباد است، ایستگاه آخر دنيا!

یکی از افسران انتظامی زندان که سمت معاونت انتظامی را داشـت بـه نـام "سـرهنگ کاکایی" از شکنجه‌گران این زندان بود، در بازرسی روزانه از بنـد‌های مختلـف زنـدان خـود شخصاً در ضـرب و شـتم شـدید زنـدانيان شـرکت مـی‌کرد. یــک بــار در حضــور نزدیــک بــه دویست زندانی دیگر یک زندانی را که مشغول سرگرمی جوز جوز در قرنطينه بود، به دليل ممنوعيت این نوع بازی‌ها، مورد ضرب و شتم و شدید قرار داد و بعد از اعتراض این زندانی وی را به هواخوری منتقل کرده و بعد از لخت کردن وی و خيس کردنش با آب، این زندانی را با باتوم کتک زد. بارها من خودم دیدم که با لگد زندانیان را زده و دندان‌های آنها را می‌شکست.

اینجا ایستگاه آخر دنياست، اینجا انسانيت رنگ می‌بازد، اینجا زندان دیزل آباد کرمانشاه است.

شاید یکی از تلخ ترین صحنه‌های دلخراشی که واقعا مدتی مرا متأثر کرد، قطع دست یکی از زندانيان سارق سابقه دار در محوطهٔ داخل زندان دیزل آباد با حضور تمامی زندانيان جرائم سرقت بود. این زندانی که نزدیک به چهل سال سن داشـت بـه دليـل سـابقه چندین فقره سرقت از گاوصندوق های مغازه‌های شهر کرمانشاه، از سوی دادگاه به حد قطع دست محکوم شده بود. بعد از اجرای حکم برای ساعاتی وی را به قرنطينه زندان منتقل کردند، دیدن این زندانی و قطع عضو وی تنها به دليل سرقت که آن هم به دليل فقر و بيکاری بود، مرا شدیدا متاثر کرد.

اینجا ایستگاه آخر دنياست، اینجا انسانيت رنگ می‌بازد، اینجا زندان دیزل آباد کرمانشاه است.

نکته‌ی دیگر که ﻻزم می‌بينم به آن اشاره کنم برنامه اداره‌ی اطﻼعات کرمانشاه برای استفاده از زندانيان به عنوان طعمه بر عليه نيروهای مسلح احزاب کُردی است.

به دليل همجواری استان کرمانشاه با کردستان عراق و بيکاری و فقر در مناطق مرزی این استان تعدادی از ساکنين مناطق مرزی که عمدتا از آیين یارسان هستند، اقدام به وارد کردن اسلحهٔ غير مجاز به داخل کشور می‌کنند.

تعدادی از این افراد که به اتهام حمل و خرید و فروش اسلحه در زندان کرمانشاه به حبس‌های باﻻی ۵ سال محکوم شده بودند به دليل عدم موافقت دادستان با مرخصی آن‌ها در شرایط روحی بدی قرار داشتند. اداره‌ی اطﻼعات نيز با درک این مساله اقدام به فراخواندن این زندانيان به حفاظت زندان کرده بود و به آن‌ها پيشنهاد داده بود که این نهاد امنيتی مافوق قانون قادر خواهـد بـود در قبـال همکـاری اطﻼعــاتی ایــن افــراد بــر عليــه نيروهــای احــزاب کــردی موجــود در منطقــه، آن‌هــا را بــه مرخصی‌های چند ماهه بفرستد.

چندین تن از زندانيان متأهل نيز که به سبب فقر مالی شدید خانواده‌هایشان در شرایط بسيار بدی قرار داشتند با این پيشنهاد موافقت کرده بودند و اقدام به همکاری با اداره‌ی اطﻼعات کردند علاوه بر زندانيان، سربازان وظيفه نگهبان این زندان نيز در وضعيت بدی بسر می‌بردند، بطوریکه که در طی این دو سال دو سرباز وظيفه در برجک‌های نگهبانی این زندان اقدام به خودکشی کرده و فوت کردند.

این خاطرات شاید برای برخی از خوانندگان به عنوان یک کابوس خيالی تعبير شود، ولی این تخيل نيست این تنها گوشه‌هایی از رویدادهای تلخ زندان دیزل آباد است که روزانه در حال اتفاق است و به دليل فشار‌های شدید حفاظت این زندان بر زندانيان، اطﻼع رسانی ﻻزم در مورد آن انجام نمی‌شود.

سوال زنداني با كتك و شكنجه پاسخ داده شد / ايجاد صحنه اعدام مصنوعي و آزار

روز یکشنبه 27 آذر زندانی امنیتی محمد ناجی 34 ساله برای پیگیری نامه نگاریهای خود به مسئولین زندان به تالیوردی رئیس بند 4 و از سرکوبگران زندانیان سیاسی مراجعه کرد و خواهان پاسخگویی او مبنی بر اینکه چرا به نامه ها و مشکلات آنها پاسخی داده نمی شود شد.

این نامه ها به منظور رسیدگی به بیماری و یا سایر موارد زندانیان نوشته می شود و معمولا از طریق وکیل بند به رئیس بند منتقل می شود تا او به مسئولین زندان بدهد.ولی اخیرا در موارد متعددی نامه ها به مسئولین زندان ارسال نمی شود و بلاجواب باقی می ماند .
تالیوردی رئیس بند 4 زندان و مسئول سرکوب زندانیان سیاسی بجای پاسخ منطقی دادن به این زندانی امنیتی اقدام به توهین های اخلاقی و هل دادن او نمود و وقتی که با اعتراض این زندانی مواجه شد او را در مقابل چشمان سایر زندانیان مورد ضرب و شتم قرار داد و به او گفت که به زیر هشت منتقلش می کند که با کمک سایر پاسداربندها وی را با باتون مورد شکنجه قرار دهد.

رفتارهای وحشیانه و شکنجۀ فیزیکی و دستور انتقال زندانیان سیاسی به سلولهای انفرادی پاسخی است که تالیوردی به خواست زندانیان سیاسی می دهد.

از طرفی دیگر یکی از هموطنان بهایی بنام کامران رحیمی که در بند 209 زندان اوین زندانی بود روز یکشنبه به سالن ایزوله شده 12 بند 4 زندان گوهردشت کرج محل نگهداری زندانیان سیاسی منتقل شد.


گزارشات ديگر دريافتي نيز حاكي است كه زندانی سیاسی غلامعباس ساکی نزدیک به 8 سال است که در بندهای مختلف وزارت اطلاعات تحت شکنجه های سخت بسر می برد.
زندانی سیاسی غلام عباس ساکی 45 ساله از هموطنان عرب خوزستانی است که در سال 1382 در کشور سوریه توسط نیروهای اطلاعاتی رژیم اسد دستگیر و به ایران بازگردانده شد.

او مستقیما از فرودگاه به بند 209 زندان اوین منتقل و به مدت 3 سال در شکنجه گاه وزارت اطلاعات بسر برد که اکثر مدت آن را در سلولهای انفرادی قرار داشت.

در طی مدتی که در سلولهای انفرادی بود تحت شکنجه های شدید جسمی و روحی بازجویان وزارت اطلاعات قرار داشت و بازجویان وزارت اطلاعات بارها علیه او صحنۀ ساختگی اعدام را اجرا کردند.هدف بازجویان وزارت اطلاعات از شکنجه های جسمی و روحی وادار کردن وی به اعترافات دروغین بود.

پس از آن او را به زندان گلف اهواز که در دست بازجویان وزارت اطلاعات می باشد منتقل کردند و به مدت 6 ماه در سلولهای انفرادی بسر برد. او در طی این مدت تحت شرایط غیر انسانی بود و دائما مورد اذیت و آزار و شکنجۀ بازجویان وزارت اطلاعات قرار داشت.

زندانی سیاسی غلام عباس ساکی از زندان گلف اهواز به زندان کارون اهواز منتقل شد .

او مدتی پیش از زندان کارون به زندان دزفول منتقل شده است و به دستور بازجویان وزارت اطلاعات به عمد او را به بند معتادین که یکی از بدترین بندهای زندان دزفول می باشد منتقل کرده اند.

بازجویان وزارت اطلاعات قبل ار انتقال به او گفته بودند که از این زندان زنده بیرون نخواهی آمد و کاری می کنیم که بدست زندانیان عادی به قتل رسانده شوی.